اختلال مسخ شخصیت/ واقعیت چیست؟
اختلال مسخ شخصیت و مسخ واقعیت (گسست از خویشتن و گسست از واقعیت) که گاهی اوقات به آن سندرم شخصیت زدایی یا زوال شخصیت نیز گفته می شود یک اختلال روانی است که می تواند باعث شود شما به صورت دوره ای یا مرتبا حس کنید که خارج از بدن خود قرار دارید و یا اینکه اتفاقاتی که در اطراف شما می افتد واقعی نیست. در ادامه این مطلب از دپارتمان سلامت روان مجله سلامت دکتر بهشتیان با اختلال مسخ شخصیت و واقعیت بیشتر آشنا خواهید شد.
علایم اختلال مسخ شخصیت و واقعیت
اگرچه این اختلال به عنوان یک بیماری واحد در نظر گرفته می شود (یعنی مسخ شخصیت و واقعیت هر دو یک اختلال هستند)، اما نشانه های متفاوتی دارند که در ادامه با نشانه های مسخ شخصیت و واقعیت آشنا خواهید شد.
علایم مسخ شخصیت
مسخ یا گسست شخصیت به معنای جدا شدن از خود است ، گویی که در حال تماشای زندگی خود از حاشیه هستید یا خود را در صحنه ی یک فیلم مشاهده می کنید. علایم این اختلال می تواند شامل موارد زیر باشد:
- الکسی تایمیا (نارسایی هیجانی) یا عدم توانایی در تشخیص یا توصیف هیجانات خود
- احساس بی حسی موضعی
- احساس رباتیک بودن یا عدم توانایی کنترل گفتار یا حرکت
- احساس عدم ارتباط با بدن ، ذهن ، احساسات یا حواس
- ناتوانی در ارتباط دادن احساسات به خاطرات یا به اصطلاح مالکیت داشتن بر خاطرات به عنوان تجربه هایی که برای شما اتفاق افتاده است
- احساس تحریف بدن و اندام شما (انگار که اندام هایتان بزرگ یا کوچک شده اند)
- این حس که سر شما در پنبه پیچیده شده است
علایم مسخ واقعیت
مسخ یا گسست از واقعیت به معنی احساس جدا شدن از محیط پیرامون و اشیاء و افراد موجود در آن است. در این حالت ممکن است جهان اطرافتان تحریف شده و غیر واقعی به نظر برسد، گویی که شما آن را از ورای یک حایل مشاهده می کنید، یا گویی یک دیوار شیشه ای شما را از اطرافیانتان جدا می کند. این جنبه از گسست می تواند باعث ایجاد تحریف در بینایی و سایر حواس نیز بشود. در این حالت:
- فاصله و اندازه یا شکل اشیا ممکن است تحریف شود.
- ممکن است از محیط پیرامونی خود آگاهی بیشتری داشته باشید.
- به نظر می رسد وقایع اخیر در گذشته های دور اتفاق افتاده باشد.
- محیط ممکن است مبهم، بی رنگ، دو بعدی، غیر واقعی یا بزرگتر از اندازه ی واقعی یا به صورت کارتونی به نظر برسد.
دوره های اختلال مسخ شخصیت یا واقعیت می تواند ساعت ها، روزها، هفته ها یا حتی ماه ها ادامه داشته باشد. برای بعضی از افراد، چنین اپیزودهایی مزمن شده و به نوعی احساس گنگی تبدیل می شوند که به صورت دوره ای تشدید یا تخفیف می یابد.
برخلاف سایر اختلالات روانی، افراد مبتلا به این اختلال می دانند که تجربیات آنها واقعی نیست. این مساله می تواند باعث شود آنها نگران سلامت روانی خود باشند.
تشخیص اختلال مسخ شخصیت و واقعیت
طبق نظر اتحادیه ملی بیماری های روانی آمریکا (NAMI)، تقریباً از هر چهار بزرگسال سه نفر در زندگی خود یک دوره احساس به هم ریختگی ذهنی را تجربه می کنند اما فقط حدود ۲ درصد از آنها معیارهای اختلال مسخ شخصیت/ واقعیت را دارند.
برای تشخیص این اختلال، روانپزشک ابتدا باید اطمینان حاصل کند که عوامل دیگری مانند مصرف مواد مخدر یا روان گردان، تشنج یا سایر مشکلات روانی مانند افسردگی، اضطراب، اختلال استرس پس از سانحه و یا اختلال شخصیت مرزی دلیل بروز علایم بیماری نبوده باشد.
گاهی اوقات تصویربرداری و آزمایشات بالینی نیز برای رد احتمال بیماریهای فیزیکی انجام می شود. تست های روانشناختی، مصاحبه های ساختاریافته ویژه و پرسشنامه ها نیز می توانند به تشخیص این اختلال کمک کنند.
هنگامی که سایر علل احتمالی کنار گذاشته شد، پزشک وجود ملاک های اختلال مسخ شخصیت را که در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5) شرح داده شده را بررسی می کند، این معیارها شامل:
- تکرار مداوم یا مکرر احساس گسست از شخصیت یا واقعیت یا هر دو
- درک بیمار از اینکه آنچه را که احساس می کند واقعی نیست
- پریشانی قابل توجه یا اختلال در عملکرد اجتماعی یا شغلی ناشی از علائم اختلال
علل ابتلا به اختلال مسخ شخصیت و مسخ واقعیت
برخی از افراد بیش از دیگران در معرض اختلالات روانی هستند. به عنوان مثال، زنان بیش از مردان دچار افسردگی، اختلال مسخ واقعیت و شخصیت و یا انواع دیگر به هم ریختگی ذهنی می شوند. استرس ، اضطراب و افسردگی شدید عامل اصلی ایجاد گسست شخصیت است. کمبود خواب یا زندگی در محیط های دارای عوامل تحریک کننده زیاد (مثل خیلی شلوغ و پر سر و صدا) نیز می تواند علائم را بدتر کند.
در اکثر موارد میزان استرسی که موجب بروز علایم اختلال گسست شخصیت یا واقعیت در بیماران مبتلا به این اختلال می شود نسبتاً جزئی و حتی برای افراد عادی قابل چشم پوشی است.
اغلب، افراد مبتلا به این اختلال در گذشته آسیب های جدی ای را تجربه کرده اند، از جمله:
- بدرفتاری یا سوء استفاده احساسی یا جسمی در کودکی
- مرگ غیر منتظره یکی از عزیزان
- تجربه خشونت خانگی
سایر عواملی که ریسک اختلال گسست شخصیت را بالا می برند عبارتند از:
- سابقه استفاده تفریحی از مواد مخدر، که می تواند باعث به وجود آمدن توهمات غیر واقعی در فرد شود
- تمایل ذاتی به اجتناب یا انکار موقعیت ها ی دشوار یا مشکل در سازگاری با شرایط سخت
- افسردگی یا اضطراب، به ویژه افسردگی شدید یا طولانی مدت یا اضطراب همراه با حملات پانیک
- تجربه یا مشاهده یک واقعه آسیب زا یا سوء استفاده در کودکی یا بزرگسالی
- استرس شدید در هر زمینه از زندگی، از روابط گرفته تا امور مالی و کار
انواع اختلالات تجزیه ای
اختلال مسخ شخصیت یکی از چهار نوع اختلالات تجزیه ای است. این اختلالات همگی بیماریهای قابل تشخیصی هستند که در آن یک حس چندگانگی هویت، خاطرات و یا خودآگاهی در فرد وجود دارد. در صورت عدم درمان ، اختلالات تجزیه ای می تواند منجر به افسردگی و اضطراب شود و اعتقاد بر این است که این اختلالات به طور کلی با سابقه تروما مرتبط اند.
طبق DSM-5 ، سایر اختلالات تجزیه ای عبارتند از:
فراموشی تجزیه ای: این اختلال شامل عدم توانایی به خاطر سپردن اطلاعات مهم در مورد زندگی شما می شود
گریز تجزیه ای: نوعی فراموشی برگشت پذیر است که شامل شخصیت، خاطرات و هویت فردی است
اختلال هویت تجزیه ای: وضعیتی است که با حضور دو یا چند شخصیت متمایز در یک فرد مشخص می شود (همان اختلال شخصیت چندگانه یا به اصطلاح عموم چند شخصیتی)
درمان اختلال مسخ شخصیت و واقعیت
برای برخی از بیماران مبتلا به این اختلال بهبودی به صورت خودبخود و بدون نیاز به درمان خاصی حاصل می شود. برخی دیگر برای بهبودی کامل از این اختلال نیاز به درمان های منحصر به خود و هدفمند دارند. کنار آمدن با عوامل استرس زایی که باعث تحریک علایم اختلال مذکور می شوند شانس درمان و بهبودی را به شدت بالا می برد.
روان درمانی (شناخت درمانی و درمان روانپویشی)
موثرترین راه برای درمان اختلالات مسخ، روان درمانی است. به عنوان مثال، درمان شناختی رفتاری راهکارهایی را برای جلوگیری از وسواس فکری زیاد راجع به احساس غیر واقعی بودن اشیا و موقعیت ها ارائه می دهد. این درمان همچنین تکنیک های حواس پرتی را نیز آموزش می دهد، از جمله:
- تکنیک های تسلط به خود که به شما در ارتباط بیشتر با واقعیت کمک می کنند – به عنوان مثال پخش موسیقی بلند برای درگیر کردن شنوایی یا نگه داشتن یک قالب یخ برای حفظ ارتباط با حواس خود.
درمان روان پویشی که بر روی درگیری ها و احساسات منفی که افراد تمایل به گریز از آنها دارند تمرکز کرده و با ردیابی لحظه به لحظه (تمرکز بر روی آنچه در لحظه اتفاق می افتد) عوامل موثر در اختلال را شناسایی و اصلاح می کنند.
درمان EMDR
در حالی که حساسیتزدایی از طریق حرکت چشم و پردازش مجدد (EMDR) در اصل برای درمان اختلال اضطراب پس از سانحه (PTSD) طراحی شده است، اما اغلب برای درمان انواع دیگر اختلالات روانی از جمله مسخ واقعیت و شخصیت نیز استفاده می شود.
درمان دارویی
در حال حاضر هیچ دارویی به طور خاص برای درمان اختلال مسخ شخصیت و واقعیت مورد تأیید قرار نگرفته است. با این حال، روانپزشک شما ممکن است داروهای ضد اضطراب و داروهای ضد افسردگی برای تسکین یا تخفیف علائم بیماری تجویز کند.
کنار آمدن
علاوه بر روان درمانی، چند استراتژی وجود دارد که می تواند به شما کمک کند تا در هنگام بروز علائم اختلال مسخ به خود مسلط باشید و به واقعیت بازگردید.
- پوست پشت دست خود را نیشگون بگیرید.
- برای تغییر مرکز توجه از دما استفاده کنید. چیزی را که واقعاً سرد یا واقعاً گرم است (نه داغ) در دست بگیرید.
- به اطراف اتاق نگاه کنید و مواردی را که می بینید بشمارید یا نام ببرید.
- مدام به چیزهای متفاوت نگاه کنید و چشمان خود را حرکت دهید تا نتوانید روی چیز خاصی متمرکز شوید.
- تمرین تنفس انجام دهید: تنفس خود را آهسته کنید – یا نفس های عمیق بکشید – و به دم و بازدم خود توجه کنید.
- برای ایجاد آگاهی بیشتر از وضعیت درونی خود، مدیتیشن را تمرین کنید.
- با یکی از دوستان یا عزیزان خود تماس بگیرید و از آنها بخواهید که با شما صحبت کنند.
خلاصه و جمع بندی
تشخیص اختلال مسخ شخصیت و واقعیت می تواند ناراحت کننده و گیج کننده باشد. با این حال، هنگامی که بدانید علائمی که تجربه می کنید دلایل قابل تشخیص و معقولی دارد، ممکن است احساس نگرانی و اضطراب کمتری داشته باشید. همچنین مهم است که به خود یادآوری کنید که روان درمانی و شاید دارو می تواند به شما کمک کند.
دوستان سلام … من به عنوان کسی که دچار این اختلال شده بودم چند نکته بهتون میگم که امیدوارم مفید باشه براتون ، اول اینکه سعی کنید بیکار نباشید و روتین زندگیتون رو طبق روال ادامه بدید ، یکسری کار ها هستند مثل گوش دادن به موزیک مورد علاقتون یا دیدن فیلم مورد علاقتون که میتونند به عنوان یک یادآور عمل کنند و شما رو به زمان حال برگردونن همچنین بوییدن یک عطر خاطره انگیز ، لمس کردن اجسام مختلف ، استفاده از دما سرد و گرم و تمرکز روی حس هایی که از اونها دریافت میکنید میتونن براتون مفید باشن و همچنین مدیتیشن میتونه شما رو دور از حس های منفی که این اختلال بهتون میده کنه و سخن آخر هم اینکه به این موضوع فقط به عنوان یک مرحله از زندگیتون نگاه کنید که قراره به پایان برسه … (اگر سوالی ام هست خوشحال میشم کمکتون کنم) همچنین از دکتر بهشتیان هم تشکر میکنم بابت راه اندازی این بستر کمک کننده … .
سلام! اگه کامنتای چند ماه قبل و بخونید میبینید که منم از این لعنتی داشتم دیوونه میشدم.
امشب هم از معدود شب های این دوماه اخیره که باز حالم بد شده و اومدم به اینجا سر بزنم. از این مقدمه چینی ها که بگذریم، میخواستم بگم که باور کنید موندگار نیست. بهتر میشه. خوب خوب نمیشه ولی کمتر میشه. از یه جایی به بعد حتی چند ماه یک بار اونم در حد چند دقیقه یا نهایت چند ساعت میاد و بعد میره. تنها کسی هم که کمکتون میکنه خودتونید. خود خودتون. من وقتی که کل دوسال قبل رو حالم بد بود فکر میکردم هیچوقت تموم نمیشه. و احتمالا بدتر میشم. فکر میکردم که… تو جوونی دیونه شدم و تا آخر عمر دیگه واقعی بودن رو لمس نمیکنم… ولی تموم شد. خوب و بد و سخت هرچی که بود الان خیلی بهتر شده…. و بهتون قول میدم شما هم بهتر میشید… خوب خوب خوب شاید نه… شاید هیچوقت مثل قبلا نشید ولی بهتر میشید… خیلی بهتر….( من هر چند ماه یه بار کامنتای اینجارو چک میکنم… و امیدوارم بیام و ببینم که شما هم به مراتب بهتر شدید!(: )
سلام .. من یه خاطره از بچگیم یادمه که بغل بابام بودم توی پارکینگ ، ولی یهو انگار دور و اطرافم عوض شد ، همچی بزرگ و کوچیک شد بعد انگار توی یه جای دیگه ایم ولی بعدشو یادم نیست .. و مطمئنم این اتفاق افتاده …
سلام ، من فقط یه صحنه ای از بچگیم یادمه ولی از دیدگاه خودم نیست ، یعنی انگار از بیرون دارم به خودم نگاه میکنم و این اتفاق چند بار تو این سنمم هم افتاده ولی اینطور نیست که برم جلو اینه خودمو نشناسم مثل تعرفاتون تو کامنت ، به اینم مسخ شخصیت میگن؟
و خیلی موقع ها شده یهو به اینکه واقعیم یا نه فکر میکنم و به دستم نگاه میکنم که تکون میخوره و این تو اون لحظه برا من عجیبو باحاله ..
بچه ها نگران نباشید من حدود یکسال بیشتر میشه که اینجوریم،تنها راهش اینه که بهش فکر نکنین به خودتون زیاد اضطراب ندید من یه مدتی بود که کاملا اوکی شده بودم ، ولی هرچی که بیشتر بهش فک کنین بدتر میشه کامل کامل خوب نشدم ولی میشه کنترلش کرد،خیلیا رو دیدم که کامل خوب شدن
از همون بچگی احساس میکردم خودمو نمیشناسم. نمیدونم انگار بیرون از خودم همیشه به خودم نگاه میکردم. روحم یک جا بود جسمم یک چی دیگه.
یکبار خوردم زمین رفتم زیر ماشین معلمم کلاس اول.
سرم باد کرده بود. میرفتم جلوی آینه خودمو میدیدم نمیشناختم. انگار این جسم نبودم. سرم باد کرده بود ولی انگار من نبودم اصلا. یک چیز دیگه بود نمیدونم. انگار برای خودم گمم و ناشناختم. احساس میکنم جسمم اصلا من نیستم. همیشه میگم چیه از تو چشمم داره میبینه. چشمم که نمیبینه. پوست خودمم حتی گاهی لمس میکنم میگم این الان منم واقعا؟!
اصلا حس بدجوریه هنوز هم باهاش درگیرم.
سلام لطفا اگه کسی میدونه جواب بده
۵ سال هست یه دردی گرفتم
فکر میکنم وقتی به کسی نگاه میکنم حس میکنم شبیه اون میشه حرکاتم و دست خودم نیست
انگار اتفاقای اون برای منم میوفته و انگار هرچی بلای بد اون طرف سر من میاد
کسی میتونه کمک کنه؟
یادمه بچه که بودم ی هو گاهی اوقات به خودم می اومدم و از خودم میپرسیدم من واقعیم؟ و دنیا کوچیک میشد ، اون لحظه بدنم میلرزید و من از ترس داخل خودم جمع میشدم . احساس میکردم من داخل بدن خودم نیستم یعنی نه به این صورت ولی احساس میکردم این زندگی من نیست احساس میکردم این ی کارتون یا ی انیمیشنیه که دارم میبینم ، از اینکه احساس واقعی بودن سراغم میومد به شدت میترسیدم. احساس میکردم بقیه هم واقعی نیستن با اینکه این احساس رو داشتم میدونستم حقیقت یچیز دیگه ایه . به پدرم که میگفتم مسخرم میکرد و در نتیجه کسی حتی سعی نکرد احساساتم رو درک کنه . اون علائم خیلی کمتر شده اما الانم احساس میکنم این دنیا واقعی نیست احساس میکنم از بالای سرم دارم همه جارو تماشا میکنم. وقتی به اینه نگاه میکنم احساس میکنم خودم نیستم . تا چند سال پیش شکل بدنمو یادم نمیومد یعنی تو اینه به خودم نگاه میکردما ولی یادم میرفت و انگار یجور دیگه بودم . دختر عموم میگه بچه که بودیم هر مدتی که همو دوباره میدیدیم حتی اگه زمان ۱ ماه بود اون یک ماه پیشم رو به عنوان گذشته دور میدیدم . الان هم برای به خاطر سپردن خیلی از چیزا مشکل دارم . و تنها چیزی که از بین دلایلی که گفتید تجربه کردم از دست دادن ی نفر بود که خیلی یهویی یود و من به عنوان یک بچه حتی نمیتونستم درک کنم
به طرز عجیبی منم تجربه ای که تو بچگی رو داشتی داشتم و اینکه من علائم شدیدش از ۱۶سالگیم به بعد چون ایام کنکور دادنم بود شروع شده تا جای که تا الان که نزدیک به ۲۸ سالمه توی موقعیت های استرس زا همه چیز رو عجیب غریب میبینم حتی سرکارم هم مشکل بعضی اوقات بهم غلبه میکنه و بخاطر همین یک بار از پله افتادم باید بگم حتما یه روانپزشک برو
من همین بیماری رو دارم و به نظرم تنها راه درمانش این که بهش فکر نکنید و سعی کنید ذهن خودتون رو با کار های روزمره مشغول کنید: فیلم دیدن، ورزش کردن، کتاب خواندن و…
اره ولی حسش دوباره بر میگرده
سلام
من یه چند وقتی هست که این مشکلو دارم از وقتی که یادمه این جوری بودم ولی وقتی رفتار بقییه رو دیدم فهمیدم که فرق دارم
مثلا احساس میکنم ۲ نفرم و وقتی که میخوام توی آرامش تصمیم بگیرم صدای نفر دومو میشنوم و در یک زمان ۲نوع فکر متضاد درون ذهنمه و انگار دارم توی یه فیلم بازی میکنم یا توی یه نمایش عروسک گردانیم و من عروسک این نمایشم و افراد دور و برم هم توی این برنامه هستن که بی روح و نقش های مکمل منن و
از موارد دیگه اینکه احساس میکنم هیچ وقت تنها نیستم و مثل این مورد که مقاله گفته می دونم که واقعی نیست ولی تازگی ها علاعمم بیشتر شده و واقعا نمی تونم احساسات خالص رو درک کنم مثلا وقتی کسی برام کادو میخره واقعا نمی دونم چکار کنم یا توی مراسم ختم نمی دونستم چکار باید کنم یه جورایی تا حدی درکی از احساسات ندارم و از موارد دیگه موقع گفتن اطلاعات شخصیم مثل نام پدر یا اسمم دچار تردیدم توی یک لحظه به فکرم میاد نکنه اسم من این نیست و همین طور در تمام لحظاتی که توی یک جمعم یا پیش کسی هستم احساس تظاهر به فردی دیگه میکنم اینم بگم که خیلی وقتا توی صحبت کردن مشکل دارم ویک چیز توی ذهنمه ولی چیز دیگه ای میگم.
از دست زدن به افراد و حیوانات به شدت میترسم که این ترس انگار ترس معمولی نیست ویه چیزیه که نمیتونم درکش کنم.
نمی دونم چقدرش مربوط به این مطلبه اما می خواستم بگم شاید بعضی از افراد هم این مشکلو داشته باشن و بهش نرسن چون هرچی زمان میگذره این موارد بیشتر بروز میده که توی این لحظه واقعن برای من آزار دهندس
امیدوارم همیشه سلامت روحی و جسمی داشته باشید.
من وقتی ۵سالم بود نمیدونم به چه دلیل و چجوری دقیقا بعضی از این حالتارو ک تو مقاله بودو داشتم الان متوجه شدم که اسمش مسخ شخصیت و واقعیته
اون علائم اینا بودن : بزرگ و کوچیک شدن دنیای پیرامونم وسایل خونه و کلا همه چی یا خیلی کوچیک میشدن یا خیلی بزرگ ک حس خیلی بدی برا یه بچه ۵ساله بود و اولش با این حس شروع میشد میفهمیدم که وای دوباره شروع شد بعدش علائم تغییر میکرد یهو انگار همه چی در نظرم ذوب میشد در و دیوار وسایل خونه و صداهای خاصی هم میشندیدم و کلا هرچی میدیدم غیر عادی بودن و میفهمیدم که واقعی نیست بعد صداها و چیزایی ک میدیدم غیر طبیعی بود و تو همین حالت اطرافیانم میگفتن که داشتم گریه میکردم و جیغ میزدم و فرار میکردم از دستشون درصورتیکه من هیچکدوم از اینارو نمیدیدم و حس نمیکردم اون لحظه مثلا اعضای خانوادم که میومدن سمتم ک منو کنترل کنن من اونا و به شکل خانوادم و ادم نمیدیدم من چیز دیگه ای اونارو میدیدم که کاملا عجیب بود این ماجرا از ۵سالگی تا ۱۲ سالگیم طول کشید و اوایل هرشب اتفاق میفتاد اما رفته رفته کمتر میشد تعداد دفعاتش و جالبتر اینکه دقیقا سر ساعت خاصی از نیمه شب اتفاق میفتاد که الان که ۲۷ سالمه بعضی شبها بی دلیل فقط سر همون ساعت بیدار میشم ولی دیگه اون علائم بچگیامو ندارم فقط بیدار میشم از خواب
اما ترومای بدی بود که هنوزم نفهمیدم برا چی اینجوری شدم
منم دقیقا همین شکلی بودم تو بچگیم
سلام من پنج ماه است که این حالت رو دارم خیلی زندگی رو سخت کرده لطفا کمکم کنید.
من دارم میشه علائمتو بگی
من طوری هستم که انگار خودم نیستم همه چیزرو واقعی نمی بینم . نمی دونم کدوم دکتر برم.
من نمیدونم دارمش یا نه
فقط بعضی مواقع احساس میکنم این دنیا و افرادش واقعی نیستن.اینم همون میشه؟
من تقریبا هر ۱ ماه یکبار اینطوری میشم، احساس میکنم که این دنیا واقعی نیست و من فقط بیننده این دنیا هستم.نگرانم که خوب نشم.
آیا واقعا خوب میشم؟
حقیقت رو داری میبینی ساده دل از چی میترسی
ببخشید یه سوال داشتم من کل متن رو خوندم و تقریبا عواملی که باعث این بیماری میشن رو دارم ولی احساس میکنم مشکل من یه جوری عجیبه . اینجوریه که من وقتی چشام رو میبندم یه آدم یا گاهی هم یه حیوان به طور مکرر که جلوی دید من هستن رفته رفته توی یه فضای ۲ بعدی سفید رنگ کوچیک میشن و اندازشون از یه مورچه هم کوچیک تر میشه و اینکه یه مشکل دیگم دارم اینه که بعد از اینکه هیجاناتم توی اوج قرار میگره مثل عصبانیت و خوشحالی و یا غم چیزی از اون زمان به یاد نمیارم مثلا وقتی توی حالت عصبانیت قرار دارم اوایل بحث رو یادم میاد اما بعدش خودم توی یه مکتن دیگه میبینم یه جوریه که احساس میکنم زمان جلو رفته ولی به هرکسی که میگم باور نمی کنن
آیا کسی هست که مثل من همچین مشکلی داشته باشه یا بازم من آدم عجیب غریبیم
لطفا اگه کسی همچین تجربه ای داشته و تونسته که اون رو از بین ببره باهام در اشتراک بذاره ممنون
میدونید وقتی متن شما رو دیدم فکر کردم خودم نوشتمش منم به هرکس میگم میگه مسخره میکنی تا جای این مشکل رو دارم که شبا انقدر چشام رو باز نگه میدارم تا خوابم ببره و درمورد اینکه شما خودتون رو بعد یه حادثهبه یاد نمیارین منم اینجوریم
الان که کامنت های بقیه رو خوندم و دیدم تنها نیستم یکم خیالم راحت شد..ولی کاش راه درمان رو هم میگفتین..من یک بار ۴سال قبل اینجوری شده بودم ولی خوب شده بود الان ۱ ماهه بدون وقفه اینجوریم و واقعا خسته شدم..از هیچی لذت نمیبرم همش حملات پانیک میاد و دائم یه حس دلشوره و اضطراب دارم میترسم از خونه برم بیرون.. دلم واسه خود قبلیم تنگ شده :)) نمیخوام دارو مصرف کنم ، خواهش میکنم اگه کسی راهکاری داره برای درمان بگه:)
منم دقیقا همین شکلیم اگه خوب شدی راه درمانشو به منم بگو مرسی