اختلال مسخ شخصیت/واقعیت چیست؟


اختلال مسخ شخصیت و مسخ واقعیت (گسست از خویشتن و گسست از واقعیت) که گاهی اوقات به آن سندرم شخصیت زدایی یا زوال شخصیت نیز گفته می شود یک اختلال روانی است که می تواند باعث شود شما به صورت دوره ای یا مرتبا حس کنید که خارج از بدن خود قرار دارید و یا اینکه اتفاقاتی که در اطراف شما می افتد واقعی نیست.
علایم اختلال مسخ شخصیت و واقعیت
اگرچه این اختلال به عنوان یک بیماری واحد در نظر گرفته می شود (یعنی مسخ شخصیت و واقعیت هر دو یک اختلال هستند)، اما دارای دو جنبه متمایز است که ممکن است در یک شخص وجود داشته باشد یا خیر.
علایم مسخ شخصیت
مسخ یا گسست شخصیت به معنای جدا شدن از خود است ، گویی که در حال تماشای زندگی خود از حاشیه هستید یا خود را در صحنه ی یک فیلم مشاهده می کنید. علایم این اختلال می تواند شامل موارد زیر باشد:
- الکسی تایمیا (نارسایی هیجانی) یا عدم توانایی در تشخیص یا توصیف هیجانات خود
- احساس بی حسی موضعی
- احساس رباتیک بودن یا عدم توانایی کنترل گفتار یا حرکت
- احساس عدم ارتباط با بدن ، ذهن ، احساسات یا حواس
- ناتوانی در ارتباط دادن احساسات به خاطرات یا به اصطلاح مالکیت داشتن بر خاطرات به عنوان تجربه هایی که برای شما اتفاق افتاده است
- احساس تحریف بدن و اندام شما (انگار که اندامهایتان بزرگ یا کوچک شده اند)
- این حس که سر شما در پنبه پیچیده شده است
علایم مسخ واقعیت
مسخ یا گسست از واقعیت به معنی احساس جدا شدن از محیط پیرامون و اشیاء و افراد موجود در آن است. در این حالت ممکن است جهان اطرافتان تحریف شده و غیر واقعی به نظر برسد ، گویی که شما آن را از ورای یک حایل مشاهده می کنید، یا گویی یک دیوار شیشه ای شما را از اطرافیانتان جدا می کند. این جنبه از گسست می تواند باعث ایجاد تحریف در بینایی و سایر حواس نیز بشود. در این حالت:
- فاصله و اندازه یا شکل اشیا ممکن است تحریف شود.
- ممکن است از محیط پیرامونی خود آگاهی بیشتری داشته باشید.
- به نظر می رسد وقایع اخیر در گذشته های دور اتفاق افتاده باشد.
- محیط ممکن است مبهم ، بی رنگ ، دو بعدی ، غیر واقعی یا بزرگتر از اندازه ی واقعی یا به صورت کارتونی به نظر برسد.
دوره های اختلال مسخ شخصیت یا واقعیت می تواند ساعت ها ، روزها ، هفته ها یا حتی ماه ها ادامه داشته باشد. برای بعضی از افراد ، چنین اپیزودهایی مزمن شده و به نوعی احساس گنگی تبدیل می شوند که به صورت دوره ای تشدید یا تخفیف می یابد.
برخلاف سایر اختلالات روانی، افراد مبتلا به این اختلال می دانند که تجربیات آنها واقعی نیست. این مساله می تواند باعث شود آنها نگران سلامت روانی خود باشند.
تشخیص اختلال مسخ شخصیت و واقعیت
طبق نظر اتحادیه ملی بیماری های روانی آمریکا (NAMI) ، تقریباً از هر چهار بزرگسال سه نفر در زندگی خود یک دوره احساس به هم ریختگی ذهنی را تجربه می کنند اما فقط حدود دو درصد از آنها معیارهای اختلال مسخ شخصیت/ واقعیت را دارند.
برای تشخیص این اختلال ، روانپزشک ابتدا باید اطمینان حاصل کند که عوامل دیگری مانند مصرف مواد مخدر ، تشنج یا سایر مشکلات روانی مانند افسردگی ، اضطراب ، اختلال استرس پس از سانحه و یا اختلال شخصیت مرزی دلیل بروز علایم بیماری نبوده باشد.
گاهی اوقات تصویربرداری و آزمایشات بالینی نیز برای رد احتمال بیماریهای فیزیکی انجام می شود. تست های روانشناختی ، مصاحبه های ساختاریافته ویژه و پرسشنامه ها نیز می توانند به تشخیص این اختلال کمک کنند.
هنگامی که سایر علل احتمالی کنار گذاشته شد، پزشک وجود ملاک های اختلال مسخ شخصیت را که در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات بهداشت روان (DSM-5) شرح داده شده را بررسی می کند ، این معیارها شامل:
- تکرار مداوم یا مکرر احساس گسست از شخصیت یا واقعیت یا هر دو
- درک بیمار از اینکه آنچه را که احساس می کند واقعی نیست
- پریشانی قابل توجه یا اختلال در عملکرد اجتماعی یا شغلی ناشی از علائم اختلال
علل ابتلا به اختلال مسخ شخصیت و مسخ واقعیت
برخی از افراد بیش از دیگران در معرض اختلالات روانی هستند. به عنوان مثال ، زنان بیش از مردان دچار افسردگی ، اختلال مسخ واقعیت و شخصیت و یا انواع دیگر به هم ریختگی ذهنی می شوند. استرس ، اضطراب و افسردگی شدید عامل اصلی ایجاد گسست شخصیت است. کمبود خواب یا زندگی در محیط های دارای عوامل محرک زیاد نیز می تواند علائم را بدتر کند.
در اکثر موارد میزان استرسی که موجب بروز علایم اختلال گسست شخصیت یا واقعیت در بیماران مبتلا به این اختلال می شود نسبتاً جزئی و حتی برای افراد عادی قابل چشم پوشی است. اغلب ، افراد مبتلا به این اختلال در گذشته آسیب های جدی ای را تجربه کرده اند ، از جمله:
- بدرفتاری یا سوء استفاده احساسی یا جسمی در کودکی
- مرگ غیر منتظره ی یکی از عزیزان
- خشونت خانگی
سایر عواملی که ریسک اختلال گسسن شخصیت را بالا می برند عبارتند از:
- سابقه استفاده تفریحی از مواد مخدر ، که می تواند باعث به وجود آمدن شخصیت های غیر واقعی در فرد شود
- تمایل ذاتی به اجتناب یا انکار موقعیت های دشوار یا مشکل در سازگاری با شرایط سخت
- افسردگی یا اضطراب ، به ویژه افسردگی شدید یا طولانی مدت یا اضطراب همراه با حملات پانیک
- تجربه یا مشاهده یک واقعه آسیب زا یا سوء استفاده در کودکی یا بزرگسالی
- استرس شدید در هر زمینه از زندگی ، از روابط گرفته تا امور مالی و کار
انواع اختلالات تجزیه ای
اختلال مسخ شخصیت یکی از چهار نوع اختلالات تجزیه ای است. این اختلالات همگی بیماریهای قابل تشخیصی هستند که در آن یک حس چندگانگی هویت ، خاطرات و یا خودآگاهی در فرد وجود دارد. در صورت عدم درمان ، اختلالات تجزیه ای می تواند منجر به افسردگی و اضطراب شود و اعتقاد بر این است که این اختلالات به طور کلی با سابقه تروما مرتبط اند.
طبقDSM-5 ، سایر اختلالات تجزیه ای عبارتند از:
فراموشی تجزیه ای: این اختلال شامل عدم توانایی به خاطر سپردن اطلاعات مهم در مورد زندگی شما می شود
گریز تجزیه ای: نوعی فراموشی برگشت پذیر است که شامل شخصیت ، خاطرات و هویت فردی است
اختلال هویت تجزیه ای: وضعیتی است که با حضور دو یا چند شخصیت متمایز در یک فرد مشخص می شود
درمان اختلال مسخ شخصیت و واقعیت
برای برخی از بیماران مبتلا به این اختلال بهبودی به صورت خودبخود و بدون نیاز به درمان خاصی حاصل می شود. برخی دیگر برای بهبودی کامل از این اختلال نیاز به درمان های منحصر به خود و هدفمند دارند. کنار آمدن با عوامل استرس زایی که باعث تحریک علایم اختلال مذکور می شوند شانس درمان و بهبودی را به شدت بالا می برد.
روان درمانی (شناخت درمانی و درمان روانپویشی)
موثرترین راه برای درمان اختلالات مسخ، روان درمانی است. به عنوان مثال ، رفتار درمانی شناختی راهکارهایی را برای جلوگیری از وسواس و تفکر زیاد راجع به احساس غیرواقعی بودن اشیا و موقعیت ها ارائه می دهد. این درمان همچنین تکنیک های حواس پرتی را نیز آموزش می دهد ، از جمله:
- تکنیک های تسلط به خود که به شما در ارتباط بیشتر با واقعیت کمک می کنند – به عنوان مثال پخش موسیقی بلند برای درگیر کردن شنوایی یا نگه داشتن یک قالب یخ برای حفظ ارتباط با حواس خود.
- تکنیک های روان پویشی که بر روی درگیری ها و احساسات منفی که افراد تمایل به گریز از آنها دارند تمرکز کرده و با ردیابی لحظه به لحظه (تمرکز بر روی آنچه در لحظه اتفاق می افتد) عوامل موثر در اختلال را تفکیک می کنند.
EMDR
در حالی که حساسیتزدایی از طریق حرکت چشم و پردازش مجدد (EMDR) در اصل برای درمان اختلال اضطراب پس از حادثه طراحی شده است ، اما اغلب برای درمان انواع دیگر اختلالات روانی از جمله مسخ واقعیت و شخصیت نیز استفاده می شود.
درمان دارویی
در حال حاضر هیچ دارویی به طور خاص برای درمان اختلال مسخ شخصیت و واقعیت مورد تأیید قرار نگرفته است. با این حال ، روانپزشک شما ممکن است داروهای ضد اضطراب و داروهای ضد افسردگی برای تسکین یا تخفیف علائم بیماری تجویز کند.
کنار آمدن
علاوه بر روان درمانی ، چند استراتژی وجود دارد که می تواند به شما کمک کند تا در هنگام بروز علائم اختلال مسخ به خود مسلط باشید و به واقعیت بازگردید.
- پوست پشت دست خود را نیشگون بگیرید.
- برای تغییر مرکز توجه از دما استفاده کنید. چیزی را که واقعاً سرد یا واقعاً گرم است (نه داغ) در دست بگیرید.
- به اطراف اتاق نگاه کنید و مواردی را که می بینید بشمارید یا نام ببرید.
- مدام به چیزهای متفاوت نگاه کنید و چشمان خود را حرکت دهید تا نتوانید روی چیز خاصی متمرکز شوید.
- تنفس خود را آهسته کنید – یا نفس های عمیق بکشید – و به دم و بازدم خود توجه کنید.
- برای ایجاد آگاهی بیشتر از وضعیت درونی خود، مراقبه را تمرین کنید.
- با یکی از دوستان یا عزیزان خود تماس بگیرید و از آنها بخواهید که با شما صحبت کنند.
خلاصه و جمع بندی
تشخیص اختلال گسست شخصیت و واقعیت می تواند ناراحت کننده و گیج کننده باشد. با این حال ، هنگامی که بدانید علائمی که تجربه می کنید دلیل قابل تشخیص و معقولی دارد ، ممکن است احساس نگرانی و اضطراب کمتری داشته باشید. همچنین مهم است که به خود یادآوری کنید که روان درمانی و شاید دارو می تواند به شما کمک کند.
در کلینیک پانیک و اضطراب می توانید به سایر مطالب و مقالات مربوط به اختلالات اضطرابی و پانیک دسترسی داشته باشید.
پیشنهاد می کنم مطالب زیر را هم مطالعه کنید ...
- اختلال اضطراب فراگیر چیست و چگونه درمان می شود؟
- ۱۰ روش برای کنترل سریع حمله پانیک
- روش های درمان قطعی حملات پانیک + فایل صوتی
- هشت تمرین تنفسی برای کاهش اضطراب و حملات پانیک
- از کجا بفهمم حمله پانیک دارم یا حمله اضطرابی؟
- تفاوت بین سیستم عصبی سمپاتیک و پاراسمپاتیک
- آگورافوبیا چیست و چگونه درمان می شود؟
- خودشیفتگی پنهان چیست؟ ۵ نشانه و ۴ راهکار مقابله با آن
- ۱۵ نشانه عزت نفس بالا و پایین
- اضطراب امتحان چیست و چگونه درمان می شود؟
همه چیز از یه قش کردن شروع شد ۱۵ سالمه
تقریبا دو ماه میشه ک اینطوریم و اصن نمیتونم توضیح بدم خانوادم عین خیالشون نیست هرچقد بهشون میگم میگن برو بابا چیزیت نیست ولی نمیدونن از درون دارم منفجر میشم شبا از تپش قلب زیاد خوابم نمیبره و سردرد میگیرم . بعضی وقتا باخودم میگم چرا من تو این بدنم چرا من اون نیستم
دست خودم نیست یهو میاد تو ذهنم
کاش همه چیز درست میشد . با خودم میگم حتما خدا داره امتحانم میکنه ببینه واقعا از پس زندگی بر میام یا تسلیم میشم . اصن حال و حوصله هیچکاری رو ندارم. نمیفهمم چجوری داره میگذره . روزا مسخره شدن .وقتی نظراتو خوندم اروم تر شدم همه تو سن و سال ۱۵ و ۱۶ اینطورین . یعنی چیز طبیعیه خوب میشه ؟
سلام من ۳ ساله اینطوری هستم . الان ۱۶ سالمه . اصلا زندگی واسم لذت بخش نیست . بعضی وقتا اینقدر شدید میشه که میخوام با تمام قدرت داد بزنم و به کوه و بیابون بزنم .انگار زندگی مثل یه خوابه یا انگار دارم فیلم میبینم . پدر و مادرم وقتی بچه بودم همش دعوا های الکی داشتن . خیلی استرس داشتم و بعد یه مدت این حالت مزخرف سراغم اومد . یه خواهشی دارم لطفا جلوی بچتون پرخاشگری نکنین با همسرتون دعوا نکنین خواهش میکنم . بچه هاتونو روانی میکنین… کاش یه راه درمانی بود خیلی زندگیم الکی شده . خدایا خودت کمکمون کن
یعنی از ۱۳سالگیت ؟ واقعا امیدوارم خوب بشی خیلی زود برات این اتفاق افتاده من ک بعد از عید وقتی که پانیک اتک گرفتم از اون روز بعضی وقتا این سردرگمی و احساس ضعف و ترس همیشه باهام هست داشتم ویدئو یوتیوب میدیدم و بی دلیل از یک بیماری روانی دیگه ترسیدم احساس کردم منم این بیماری روانی رو دارم و ساعت ها بهش فکر میکردم و خوابم نمیبرد وقتی از چیزی استرس میگیری و مضطرب میشی تمام توانت رو بزار که به ترس و اضطرابت نفوذ کنی بری داخل تاریکی الان وضعیتم بهتر که نه.. هنوز حس نمیکنم به قبل خودم برگشتم ولی از این وضعیتمم زیاد نگران نیستم با توجه به اینکه از قبلم درونگرا تر شدم انگار احساساتم زیر صفر شده.
سلام..
من ۱۵سالمه..
حدود ۴سالی هستش که من مثل معتادا به یک فرد خیالی که اسم و مکان زندگی و سنش و حتی چهرش رو که ساخته خودم هست مدام فکر میکنم…این فرد که تو خیالاتمه چندین باره که عوض میشه…تو خیالاتم احساس میکنم اونم…به جاش زندگی میکنم..انگار دارم توی یه فیلم بازی میکنم..بعضی وقتا آنقدر غرق فکر کردن بهش میشم که یهو پیش بقیه میزنم زیر خنده یا یه مدت به خاطرش افسردگی شدید گرفتم که تا یه مدت تونستم به خودم بیام و روحیمو برگردوندم….
چندین باره که تصمیم میگیرم بهش فکر نکنم اما یکم که به خودم میام میبینم یادم رفته و همین الان دارم بهش فکر میکنم…واقعا دیگه خستم از این فکر و خیالای مزخرف تکراری….میخوام خودم باشم..اما بدون هیچ اطلاعاتی درباره این اختلال نمیتونم از بین ببرمش…حتی اسمشم نمیدونم…لطفاً کمکم کنید…. لطفاً……
من این دوره ها رو گاها به صورت ثانیه ای دارم حداکثر یک دقیقه، از بچگی داشتم ولی کم پیش میاد، مشکلی نداره؟،
سلام به اساتید و دوستان عزیز، من با مطالبی که توی سایت قرار داده شده بود اشنا شدم و واقعا سپاس گذارم.فقط یه سوال داشتم من الان ۱۶ سال سن دارم حدود ۲ سال پیش بخاطر مشکلی که در تحصیلم ایجاد شد دچار افسردگی شدید شدم.ولی با کمک روان شناس و مشاور بهبود پیدا کردم.الان ۲ سال گذشته و حس میکنم دوباره حس زندگی واقعیم رو از دست دادم انگار نمیتونم درست فکر کنم و همش زهنم به افکارات منفی میره اگه کسی از دوستان یا اساتید میدونه واقعا مشکل من چیه ازش ممنون میشم منو راهنمایی کنه.باتشکر
مرسی بابت توضیحاتتون من بخاطر اینکه خیلی داشتم اذیت میشم و کسی رو نداشتم که مشکلمو بهش بگم اومدم به سایت و خداروشکر کمی اروم تر شدم
من یک مدته همش حس میکنم این دنیا واقعی نیست و ادم هایی که باهام زندگی میکنن حقیقی نیستن و اتفاقاتی که چند روز قبل افتاده انگار که خودم نبودم و یک ادمی بوده که شبیهه من بوده همین باعث شده که خیلی سرد بشم از زندگی از همه چی و واقعا اذیتم میکنه امیدوارم این راهکار ها به دردم بخوره
سلام دخترم ۱۴
من هم همین مشکل را دارم
قبل از اینکه بفهمم مشکلم چیه هرشب گریه میکردم
فکر میکردم دیوانه شدم
و این داره روی تحصیلم هم تاثیر میزاره
این شرایط خیلی برام سخته😭😭
کسی راه حلی داره?
اگه الانم خوب نشی یه روزی خوب میشی زمان همچیو درست میکنه
فک نکنم زمان بتونه همه چیو درست کنه
واقعا دمتون گرم که این مطلبو نوشتید و فهمیدم چه مشکلی دارم ، دیگه کم کم داشتم میرفتم سمت خودکشی 🙂
الان که فهمیدی، نمیخوای انجامش بدی؟
سلام
دخترم ۱۴ سالمه
همه چیز خوب بود تا اینکه ی روز و ی لحظه همه چیز تغییر کرد
احساس میکردم دارم خواب میبینم انگار تازه به این دنیا اومده بودم برام همچیز تغییر کرده بود ولی به خودم میگفتم قبلا هم اینطوری بوده و هست حس عجیبی داشتم،نمیدونم چطوری توصیف کنم
حدود دوهفته این حس را داشتم توی این دو هفته برای تحصیلمم هم مشکل ایجاد شده بود حتی تولد ۱۴سالگیم هم این حس را داشتم…
تا اینکه بعد این خوب شدم
ولی مدتی طول نکشید تا دوباره حالم بعد شد از اون روز به بعد همیشه گریه میکردم،وقتی مامان و بابام ازم سوال میکردن نمیدونستم چه جوابی بهشون بدم
فکر میکردم دیوانه شدم
تا اینکه بعد یک ماه خوب شدم
الان خیلی بهترم، ولی بعضی وقت ها دوباره اون حس عجیب دوباره سراغم میاد…وقتی این اتفاق برام میافته سعی میکنم خودم را سرگرم کنم و کار هایی که دوست دارم را انجام بدم..(:
سلام به همتون خدابخدا همتون خوب شین
منم همچیز رو میدونم وانگار نمدونم فهماندش سخته یکم و موقعی اینطوری میشم که اظطراب میگریم
و خودم اتقاد دارم از استرس هستش موقعی که یادم میره درست میشه فقط بهش فکر نکنید
اگر مزمن باشه و چند سال گذشته باشه چطور؟ هنوز هم این امید واهی رو میدی؟ اینکه آخرین باری که از وحودت مطلع بودی رو به یاد نمیاری؛ حسش کردی؟
منم همین مشکلو دارم دعاکنید برام
سلام وقت بخیر
من بعد یه دوره اضطراب یهو اینجوری شدم حدودا یکی دو هفته میشه ولی به اندازه یه عمر گذشته برام
حملات پانیک هم داشتم تو این مدت
مغزم انگار خالی از فکره
تو سرم گاهی مورمور میشه یا انگار خواب رفته
حس میکنم چقدر همه چی عجیبه و انگار بار اولته اومدی تو این دنیا.. مثه یه بچه تازه متولد شده یا مثه کسی که از یه سیاره دیگه اومده..
حس میکنم بدنم مال خودم نیست
همش میگم چرا من، من شدم؟؟
چرا من همش منم؟!؟ همش تو همین بدنم؟
از اول همین بودم تا اخرم همینم.. انگار تو بدنم گیر افتادم
همش میگم یعنی بقیه هم از این فکرا میکنن؟؟؟
یا به اطرافم و اطرافیانم نگاه میکنم، میدونم که کجام و اینا کین، ولی حس میکنم دفعه اولمه اومدم اینجا… نمیدونم چجوری بگم..
تو این مدت هرلحظه از خدا التماس کردم که منو به حالت عادی برگردونه…
از دیشب حس میکنم یکم حالم بهتره خدا رو هزاران مرتبه شکر….
اما بازم میاد سراغم کم و بیش
میخوام بدونم کسی حالتای منو داشته؟
اگه هست، کامل خوب شده یا نه؟
توروخدا جواب بدید ممنون
استرس و اضطراب بیش از حد و فکر اینکه بگی دیگه خوب نمیشم بدترش میکنه چون خودم تجربش کردم و الان بهترم سعی کن به چیزای مثبت فکر کنی و به زندگی قبل از این اختلالت ایشالا همگی خوب شیم
هی با خودم میگم اندفه دیگه خوب نمیشم.. کاش پام میشکست دستم قطع میشد ولی هرگز هیچوقت به اینجور مشکلات روانی دچار نمیشدم…
تنها کسی که دارم و داشتم خداست… گاهی میگم نکنه این عذاب یکی از گناهامه… انقدر گریه میکنم و التماسشو میکنم کارم شده همین…
فقط از خدا سلامتی میخوام…
هرکی این پیامو میخونه برام دعا کنه
الان چندوقته اینجوری؟؟؟
اره منم اینطوری میشم راحل فقط بی تو جهی یه
منم یه مدت اظطراب بیخودی میگرفتم بعدش مثل شما شدم
علائمتون چیاست دقیقا
ببین همش احساس میکنم تازه وارد زندگی شدم و وقتی زیادی بهش فکر میکنم استرس میگیرم من یه مدت قبل همش اضطراب بیخودی داشتم وبعدش اینطوری شدم
ممنون از توجه شما
استرس میگیرم وانگار هیچز رو نمیدونم که من کیم اینجا کجاست همیچز رو میدونم ولی اون لحظه انگار نمیدونم و اعتقاد خودم این که از استرسه چون قبلا بیخودی اضطراب و استرس میگرفتم وبعدش اینطور شدم
خیلی حس بدیه….
فقط امیدوارم زودتر خوب شم همین
بله منم مثه توم خیلیا اینجوری هستیم غصه نخور همه چی درست میشه
دقیقا منم همین حس را داشتم من از اول زندگیم خیلی احساسی بودم ودنیای اطراف برام مهم بود منم یه مدت هرشب گریه می کردم وبااینکه همه چیز را میشناختم خودتو داخل آینه میدیدم فکرمی کردم یک نفردیگه ام وهروقت به دستم نگاه میکردم میگفتم چرامن اینشکلیم چرا من خودمو نمیشناسم وازدست خودم ناراحت بودم کم کم با گذشت زمان دیگه بهش فکر نکردم وبه کا ها و موفقیت هایی که داشتم به همه ی لخظه های خوب وبد زندگیم فکر کردم رفیم جلو اینه به خوذم توضیح دادم که من کیم وبدون اینکه دوباره همچین حرف های مسخره ای را از خودم بپرسم گفتم تو یکبار بدنیا امدی هنوز فقط یازده سالته ارزش داره زندگیتو خراب کنی با خواهرم حرف زدم وکم کم بهترشدم
خداروشکر که بهتری عزیزم
ان شاءالله هیچوقت دیگه دچارش نشی
سلام برای درمان مگه کار خاصی کردین که بهتر شدین؟
سلام. نه اصلا نمیدونستم و نمیدونم باید چیکار کنم
البته یکی دو جلسه رفتم رواندرمانی
میگه مسخ شخصیت، ترس از ترسه و نباید ازش فرار کنی.. هروقت شدید شد، خودت بهش شدت بده.. کم کم مغز درک میکنه این ترس بهت اسیب نمیزنه و بیخیالش میشه.. تا حدی کمک کننده ست..
ولی هنوزم با خودم میگم چرا من منم؟ هیچوقت کس دیگه نمیشم.. یا میگم چرا زاویه دیدم اینه؟ چجوری من اینجا منم، ولی بقیه هرکس خودشه و تو بدن خودشه🤦♀️ نمیدونم اصلا میفهمی چی میگم
از خدا کمک بخواه بد مشکلیه واقعا..
ببینید اینا همش برمی گرده به تمرکز…بازی تمرکزه…فقط دچار پنیک و اظطراب میشید مغز میگه تمرکز که نیاز به زمان و انرژی بیشتری داره رو تعطیل کن و فقط فرار کن …این میشه که دیگه محیط اطراف و نهایتا خودتو غیر واقعی می بینی…
آره عزیزم.من یک زن چهل ساله هستم.از بچگی بارها اینطور شدم.بله یه مدت اینجور میشم و درست میشه.نگران نباش.یه حالت دورهای هست.
خانم میگی از بچگی تا ۴۰ سالگی بعد میگی درست میشه؟؟
منم اینجوریم
حتی وقتی باهاش کنار میام میگم اوکیه اینجوریم دیگه مثل منم هست ی جوری سر میکنم ولی ی استرسی هست نمیدونم مال چیه از همین حسی هست که داری میگی و غیر قابل توصیفه استرسم شروع شده و نمیزاره زندگی کنم
منم ۳ ساله دقیقا همینجوریم . زندگی واسم لذت نداره . خدا نصیب کسی نکنه
من دقیقا همین مشکلو دارم ۱۵ سالمه
انگار همچی تغییرکرده
حوصله هیچ کاریو ندارم و نمیتونم به کسی بگم
سلام:)راستش من کاملا حستو درک میکنم.. این اثر اورتینک کردنه ینی فکر زیاد..حتی نمیدونم بهت چیبگم فقط از خدا میخام که هردومون خوب بشیم اگه پیشم بودی محکم بغلت میکردم..فقط اینو بدون که خدا پیشمونه و اینکه الان فقط خودتو سرگرم کن..نمیدونم هر کاری که دوست داری انجام بدی اما حوصلشو نداشتی رو انجام بده و فکرتو باز کن:)
خیلی عالی بود من مدتی میشه احساس میکنم که هیچ چیز برای چند ثانیه واقعی نیست در اون لحظه تمام وجودم سرد و پر از ترس میشه و همش به خودم میگم واقعیه قبلا اینجوری نبودم و سوال من اینه که اگر بهش فکر نکنم زودتر خوب میشم و به زندگی نرمال قبلیم بر میگردم ممنون میشم جوابمو بدین
من نمیدونم اینجوری نبودم ولی الان دو روزه حس میکنم خونواده ام آدمای اطرافم و چیزایی ک دورمن واقعی نیستن حتی خودم!…تا حالا اینجوری نشده بودم چیکار کنم حالتم از بین بره
الان بهتری؟ حس میکنی رباتن یا انگار مصنوعیه همه چی… یا مثلا حس میکنی کلا دنیا همون خونه شماست فقط. چجوری بگم 🤦♀️
منم یکسری از این علایم رو پیدا کردم بعد از یک سانحه ی احساسی که برام فاجعه بار بود
واقعیت رو درک نمیکنم ،دستم رو که زیر آب میبرم احساس خیسی بهم دست نمیده،کرختی عاطفی پیدا کردم مثلا وقتی ناراحت میشم نمیتونم گریه کنم، اون هویت و شخصیت قبلی که داشتم از بین رفته ، خودم رو یک انسان بدون هویتی و ماهیت حس میکنم،اتفاقات زندگی برام مثل خیالات هست، سطح هوشیاریم پایین هست احساس خواب الودگی دائمی دارم، صدا های معمولی در من اضطراب ایجاد میکنه صدا می افته رو قلبم اذیت میشم، قلبم ناراحته حتی بازوی طرف قلبم رو نمیتونم نگه دارم هی می افته پایین(شاید استرس دارم ولی خودم نمیدونم) من خوداگاهیم هم خیلی پایین هست متاسفانه..
سلام منم دقیقا علائم شمارو دارم ک بعد از حمله پانیک هویت و شخصیت قبلیم یادم رفته احساس میکنم ی ادم دیگ شدم خیلی میترسم ایشالا خوب شیم همگی
منم نزدیک چند ساله این حالتو دارم مخصوصا صبحها انگار تعادل ندارم یه حالتی میشه سرم حالت گیج بودن انگار میخوام بیفتم خیلی بده همش هم واسه استرس و اظطرابی که دارم همه نوع ازمایش و سی تی اسکن سر انجام دادم گفتن هیچی نیست
سلام ممنون بابت مطالبتون
من حدود ۵،۶ سالی هست به این اختلال دچار شدم ولی کسی توجهی نمیکنه خصوصا پدر و مادرم
دنیارو طوری میبینم که انگار دارم تلویزیون تماشا میکنم
بعضی وقتا حس میکنم رفتارم از اطاعت دیکران درست شده و خودم نیستم
این متقابله، میخوای حرف بزنیم؟
سلام خدمت همگی
بنده پانیک داشتم دوسال پیش درمان شدم،ولی حالت مسخ دارم مثلا به تلوزیون نگاه میکنی چشات اونجاست ولی ذهنت ناخودآگاه رفته جای دیگه،بیشتر تو ذهنتی،یه مدتی از مسخ خارج میشی ادم میگه خدایا شکرت حس واقعی زندگی رو میفهمی انگار تازه متولد شدی،ولی روزایی ک مسخ میشی خیلی بده(همش فکر میکنم سلولی در مغزم هست که کار نمیکنه یا موادی ویتامینی کمه، ممنون میشم کسی راه درمان رو بگه ایشالا همگی حالشون خوب باشه
من بعد ار مسخ هرگز به حالت قبل از مسخم برنگشتم. آرزومه دکمه ان و آف مغزم دوباره سیم به سیم شه برگردم به گذشته مثل همه از زندگی واقعیم لذت ببرم
منم دقیقا همینطورم فکر کنم یه دوسالی میشه قبل از اینکه دائمی شه هر ماه یک روزشو این حالتی می شدم بعد یکدفعه همه ی اون حس هایی که داشتم از بین رفت.مثلا وقتی با بقیه ارتباط برقرار می کنم نمیتونم حس طرفو درک کنم انگار همش خیاله دقیقا عین یه خواب😔
سلام
مفید بود ، الان که مطالب رو خواندم فکرم کنم به این اختلال مبتلا هستم ، در بعضی از ماه ها سه الی چهار بار بعضی وقت ها اصلا و گاهی چند روز پشت سرهم یک روز کامل برام در کمتر از یک ساعت سپری میشه انگار دارم زندگی خودمو از یه دنیای دیگه در فیلمی بازبینی میکنم روند زندگیم اون موقع مثل یک ربات میمونه مثلا در هنگام رانندگی گاهی بدون در نظر گرفتن مسیر به جایی میرم و وقتی ازم سوال میشه یهو به خودم میام و میگم نمیدونم چرا از این مسیر اومدم و خیلی از این موارد که البته در بعضی از روز ها اینجوریم یا فراموشی رمز های بالای شانزده رقم که همیشه به صورت خاص یادم بود که حتی کجا استفاده میکردم و فراموش کردن اونا که تمام اینا یکم اذیت کنندست و گاهی به جایی خیره میشم دقایق میگذره ولی منم هیچ فکری نمیکنم حتی فکر نمیکنم که چرا فکر نمیکنم کلا پوچ و در خلا کامل ، در زندگیم هیچ مورد افسردگی و اضطراب شدید و … همین الان یادم رفت چی میخواستم بگم ولی گاهی اوقات با خانواده در این موضوع حرف میزنم حرفامو جدی نمیگیرن و بیشتر حالت گنگی بهم دست میده ولی در واقعیت ادم شاد و … هستم حتی در اجتماع هم رابطه خوبی دارم حتی هر کاری رو مسئولیت قبول کنم به بهترین شکل انجام میشه و هیچکدوم به مطالبی که خوندم ربطی نداشت ولی دونستن دلیل این موضوع برام احساس بهتری داره چون حس دونستن خیلی بهتر از گنگی و … هستش البته در این دوماه کلا شاید دو الی سه بار به صورت خفیف اینجوری شدم ولی خب به هر حال اتفاق میوفته
سلام خدمت همگی
بنده پانیک داشتم دوسال پیش درمان شدم،ولی حالت مسخ دارم مثلا به تلوزیون نگاه میکنی چشات اونجاست ولی ذهنت ناخودآگاه رفته جای دیگه،بیشتر تو ذهنتی،یه مدتی از مسخ خارج میشی ادم میگه خدایا شکرت حس واقعی زندگی رو میفهمی انگار تازه متولد شدی،ولی روزایی ک مسخ میشی خیلی بده(همش فکر میکنم سلولی در مغزم هست که کار نمیکنه یا موادی ویتامینی کمه، ممنون میشم کسی راه درمان رو بگه ایشالا همگی حالشون خوب باشه
سلام ممنون از مطلب خوب تون من خودم احساس های عجیب دارم همش فکر میکنم قراره بمیرم که من انگار فقط فکرم و همه چیز عجیب برام ولی یه لحظه که یادم میره اصلا انقدر راحتم ولی ولم نمیکنه دوباره میاد اون احساس ها نمیدونم شاید منم مشکل مسخ واقعیت دارم ؟ امید وارم که خوب شم چون من داشتم خوب میشدم یکم بهتر شده بودم ولی بعد فوت یکی از اشنا هامون بد ار شدم
نگران نباشید منم مثل شما هستم گاهی وقتا این حس بعد از استرس میاد و کسایی که اضطراب سطح بالا دارن تجربش میکنن
خیلی خوب بود ممنون
منم فک کنم دچار مسخ واقعیت شدم و مغزم عصن کار نمیکنه
ولی میدونم که علتش استرس و افسردگی و سرد شدن و بلغمی شدن مزاج روحی و جسمی بنده ست
به امید رفع استرس و افسردگی همه