فیلم درمانی

نقد و بررسی مینی سریال پاتریک مل رز

مینی سریال ۵ قسمتی پاتریک مِلروز (Patrick Melrose) براساس رمان ۵ جلدی ادوارد سنت ابین که برگرفته از داستان واقعی زندگی نویسنده است، ساخته شده است. در واقع هر قسمت از سریال اقتباسی از یک جلد از این رمان است. پاتریک ملروز نقش اصلی فیلم است که توسط بازیگر محبوب بندیکت کامبربچ به زیبایی تمام بازی شده است. این سریال همانطور که از نامش هم بر می آید یک سریال شخصیت محور است. یعنی به جای تاکید و تمرکز بر داستان، به شخصیت ها و جزئیات شخصیتی شان توجه می کند.

قسمت اول پاتریک مِلرز

در قسمت اول این مینی سریال با شخصیت اصلی داستان یعنی پاتریک ملروز آشنا می شویم. پاتریک یک مرد میانسال است که در یک خانواده اصیل و پولدار انگلیسی به دنیا آمده است و در حال حاضر با رفتارهای آسیب زایی که دارد در آستانه فروپاشی است. در همان سکانس اول با دیدن سرنگی که روی زمین افتاده و آستین خونی او، متوجه می شویم که پاتریک به هروئین و دیگر مواد مخدر معتاد است. در همین سکانس هم است که تلفنی به او خبر مرگ پدرش را می دهند. دیدن قیافه پاتریک بعد از این تماس تلفنی، نقطه عطف سریال است که سرنخ های زیادی از داستان فیلم به ما می دهد. پاتریک بعد از شنیدن صدای حزن آلود دوستی که خبر مرگ پدرش را می دهد و قطع کردن تلفن، قیافه اش تغییر می کند؛ چشم هایش را می بندد، نفس عمیقی می کشد، کم کم لبخند محوی روی صورتش شکل می گیرد. بله، او برابطه خوبی با پدرش نداشته و از شنیدن خبر مرگش خوشحال شده است. حالا باید آماده شود و به نیویورک برود و کارهای کفن و دفن پدرش را انجام دهد. همینجاست که با شنیدن این خبر خوش! تصمیم می گیرد، اعتیادش را در همان لحظه کنار بگذارد. ولی در سفر به نیویورک و روبرو شدن با جنازه پدرش، از پس این کار بر نمی آید. بندیکت کامبربچ به زیبایی و هنرمندی نقش یک فرد معتاد به هروئین و کوکائین و ناتوانی اش در تهیه مواد را بازی کرده است. پاتریک با اعتیاد شدیدی که دارد بارها تا دم مرگ رفته و برگشته است. رفتارهایش بسیار پرخطر و آسیب زننده است. تقریبا می توان از همان سکانس اول گفت که دلیل این اعتیاد و رفتارهای آسیب زا، رابطه بد او با پدری است که حالا مرده است و خبر مرگش پاتریک را خوشحال کرده است.

[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”1,2,3,4″ ihc_mb_template=”3″ ]

قسمت ۲ پاتریک مِلرز

در قسمت دوم به کودکی های پاتریک می رویم. با پدر و مادرش و جو خانه ای که در آن بزرگ شده است آشنا می شویم: مادری دائم الخمر و آمریکایی با ثروت فراوان که به فرزندش بی توجه است و پدری سطه جو، کنترلگر و سادیستیک. در این قسمت بیش از همه با شخصیت دیوید ملروز پدر پاتریک آشنا می شویم. دیوید مردی است که همه اطرافیانش از همسر و فرزندش گرفته تا دوستان و آشنایان و خدمتکارانش از او می ترسند. کسی جرات ندارد حرفی خلاف نظر او بزند. هیچ کس جرات و توان مخالفت با او را ندارد. همه فرمانبردارش هستند و پاتریک ۸ ساله از او فراری است. دیوید حتی از ترساندن و تهدید علنی آدمها هیچ ابایی ندارد. النور، همسر دیوید، از دست آزار و اذیت های او، به الکل روی آورده است و همیشه در حالت مستی است. در انتهای این اپیزود، هولناکترین بخش زندگی پاتریک برملا می شود: دیوید، پدر پاتریک، به او تعرض جنسی می کند و پاتریک از شدت ترس هیچ راه فرار یا دفاعی ندارد و از سوی پدرش هم تهدید می شود که اگر چیزی در این باره به کسی بگوید، دو شقه اش می کند. مادرش هم توجه کافی به او ندارد. بنابراین او در این قضیه تنهاست. پاتریک گاهی روی در پوش چاه عمیقی می ایستد و بالا و پایین می پرد که خبر از تمایلات خودکشی این کودک بی دفاع می دهد.

پاتریک در کودکی حمایتی از طرف هیچ کدام از والدینش دریافت نکرده است، بلکه آسیب هم دیده است. او معنی عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن را در کودکی درک نکرده است. اگر بگوییم بیشترین ضربه را تجاوز پدرش به او زد، بی تفاوتی ها و انفعال مادرش نیز آسیب زیادی به پاتریک وارد کرده است. ریشه مشکلات او در بزرگسالی که بخش کوچکی از آن را در اپیزود اول دیدیم هم همین است: خانواده ای از هم پاشیده، با جوی پر از ترس و تهدید و تنهایی و بی پناهی. پاتریک حالا بزرگ شده است و دور از خانواده اش زندگی می کند. دیگر نه در برابر پدرش بی دفاع است و نه نیازی به مادرش دارد. ولی به نظر می رسد با استفاده از مواد مخدر و الکل در حال تجربه دوباره آسیب های کودکی است. این بار این پاتریک است که نقش پدر و مادرش را خودش بر عهده گرفته و سعی دارد با آسیب رساندن به خودش، نقش آن ها را تکرار کند و هیجانات منفی تجربه شده در دوران کودکی اش را دوباره برای خودش بازآفرینی کند. در واقع حالا پدر و مادر دورنی شده اش در حال آسیب زدن به او هستند.

قسمت ۳ پاتریک مِلرز

در قسمت سوم این مینی سریال، پاتریک تلاش می‌کند تا زندگی عادی اش را دوباره از سر بگیرد. در این قسمت پاتریک مواد مخدر و الکل را ترک کرده است و در یک مهمانی اشرافی شرکت دارد و سعی دارد با وجود وسوسه های درونی، پاک بماند. اینجاست که مگوترین رازش را برای بهترین دوستش تعریف می کند تا شاید باری از روی دوشش برداشته شود. البته همانند تمام قربانیان تجاوز جنسی، این زخم، زخمی عمیق است که رد آن همیشه روی روان او باقی می ماند. پاتریک حتی بعدها جریان را به مادرش هم می گوید تا بتواند جوابی برای این سوالش که چرا مادرش از او محافظت نکرده پیدا کند. ولی مادرش می گوید که نمی دانسته و او هم از تجاوزهای دیوید در امان نبوده است. نویسنده کتاب در مصاحبه ای گفته است که با اینکه مادرش به او گفت که از این اتفاقات خبر نداشته است، اما امکان نداشت که نداند. چون خدمتکار خانه هم از این موضوع تجاوز اطلاع داشته و حتی صدای جیغ و دادهای او را می شنیده ولی به دلیل ترسی که از پدرش داشته کاری از دستش بر نمی آمده است. با این حال او گفت مادرش را درک می کند که به دلیل سنگین و تلخ بودن این اتفاق،  با انکار و بی توجهی به این موضوع واکنش نشان داده باشد.

 

قسمت ۴ پاتریک مِلرز

در قسمت چهارم، پاتریک را می بینیم که ازدواج کرده و دو پسر دارد. او حالا یک پدر و همسر است و تمام تلاشش را می کند تا مثل پدر خودش نباشد. در عین حال مادرش در بستر مرگ است. مادری که با وجود تمام بی توجهی های که به فرزند خودش داشته و دارد، سال ها زندگی خودش را برای  کارهای داوطلبانه در مناطق محروم جهان و کمک به بچه های این مناطق گذاشته است. می توان گفت النور به صورت ناخودآگاه در حال بازسازی و جبران همان نقشی است که در کودکی در قبال پاتریک انجام نداده است. او با توجه کردن و کمک به کودکان دیگر، می خواهد جبران کند. حالا هم که در بستر مرگ است خانه کودکی پاتریک و جایی که برای پاتریک و خانواده اش بسیار عزیز است و می تواند پشتوانه مالی دو پسرش باشد را به یک انجمن خیریه  می بخشد و پاتریک با وجود خشم و کینه ای که از مادرش پیدا می کند، خواسته اش را برآورده می کند. اما پاتریک دوباره با بحران روانی روبرو می شود و دوباره به سمت الکل می رود. چیزی که از چشم پسرانش دور نمی ماند و خانواده اش را تا مرز فروپاشی می برد. اما همسرش، ماری، مثل مادر پاتریک منفعل نیست و اجازه نمی دهد رفتارها و عادات بد پاتریک به پسرهایش آسیب بزند. به نظر می رسد ماری، همسر پاتریک، با آگاهی از گذشته همسرش و دانستن سابقه خانوادگی او، تمام تلاشش را می کند که مانند النور، مادر پاتریک نباشد و هر آن چیزی که مادر پاتریک از او دریغ کرد (یعنی حمایت و محافظت) را به فرزندانش بدهد تا آ«ها هم مثل پدرشان آسیب نبینند.

 

قسمت ۵ پاتریک مِلرز

اتفاقات قسمت آخر سریال ادامه اپیزود قبلی است و وضعیت زندگی پاتریک را پس از مرگ مادرش نشان می‌دهد. حالا پاتریک از همسرش جدا شده ولی هنوز از طرف آنها مورد احترام و پذیرش است و این همان چیزی است که به پاتریک انگیزه زندگی و ادامه دادن می دهد. درست است که خانواده ای که در آن به دنیا آمد به او امنیت و آرامش و عشق ندادند، اما خانواده ای که خودش تشکیل داد انگیزه او برای زندگی و تجربه عشق شدند. همسر پاتریک از گذشته او آگاه است و همزمان با حمایت و محافظت از فرزندانش، به پاتریک هم فرصتی دوباره می دهد.

سکانس پایانی به نظر من بهترین سکانس سریال است و بازسازی یکی از صحنه های کودکی پاتریک است. پاتریک در دستشویی است و پدرش با تحکم او را صدا می کند. پاتریک راه فراری از این موقعیت ندارد و باید در برابر پدرش تسلیم شود. اما در این صحنه برخلاف تجربه واقعی که در کودکی داشته، پاتریک در را باز می کند و با شجاعت نه می گوید و می گوید هیچ کس حق ندارد این رفتار را با دیگری داشته باشد. این همان تکنیک بازسازی تجربه های منفی و پاسخ متفاوت به آن هاست که باعث می شود هیجانات منفی ناشی از آن اتفاق تلخ تعدیل شود.

یکی دیگر از نکته های درخشان این فیلم و به نظر من از شخصیت های تاثیرگذار این سریال، مارمولکی است که گهگاه در برخی از سکانس های فیلم می بینیم. نقش این مارمولک به حدی مهم است که در پوستر سریال هم گنجانده شده است. این مارمولک در سکانس تجاوز پدر پاتریک به او حضور داشت. پاتریک در واقع در ذهنش تخت را ترک می کند و به بدن آن مارمولک پناه می برد. نویسنده کتاب گفته است که او با نگاه کردن به آن مارمولک و مجسم کردن خودش در قالب آن مارمولک می خواست از جسمی که در آن مورد اذیت قرار می گرفت فرار کند و به مارمولک پناه ببرد و از این طریق از خودش محافظت کند. در سکانس های دیگری هم در بزرگسالی پاتریک، وقتی که به شدت آسیب پذیر است این مارمولک را می بینیم.

کل این سریال و سکانس های بی نظیر آن، لحظه به لحظه نحوه واکنش و پاسخ آدمهای مختلف نسبت به شرایط زندگی و تجربه های تلخشان را نشان می دهد. مکانیسم های دفاعی که شخصیت های داستان برای فرار از واقعیت و ترس ها و تجربه های تلخشان استفاده می کنند، به خوبی نمایش داده می شود. هر کدام از ما هم ممکن است از این پاسخ ها و مکانیسم ها در شرایط مختلف استفاده کنیم و به راحتی می توانیم با وجود تجربه های زیستۀ متفاوت، با شخصیت های داستان همذات پنداری کنیم و احساساتشان را درک کنیم. همچنین این فیلم می تواند به ما نشان دهد که با وجود تجربه های تلخ زندگی گذشته دوباره می توان مثل پاتریک ملروز از زمین بلند شد. این سریال با وجود درون مایه تلخ آن و رنج هایی که به تصویر می کشد، در نهایت امیدبخش است.

[/ihc-hide-content]

 

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۹ رای
منابع
12
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا