فصل چهارم : تغییرات دوران نوجوانی و انتظارات شما
معمولاً در سنین 9 تا 13 (اواخر دوره ابتدایی)، کودکتان قدم در دوران نوجوانی میگذارد و مسابقه خود را به سوی کسب استقلال آغاز میکند. و این واقعاً یک مسابقه است چون نوجوانان برای بزرگ شدن عجله دارند. شما به عنوان پدر حتی حدس این را هم نمیتوانید بزنید که مسیر این مسابقه به چه صورت است و چه موانعی بین راه وجود خواهد داشت. تنها چیزی که میدانید این است که فرزندتان میخواهد تغییر کند و برای زندگی با دیگران ناسازگارتر گردد. پس، نباید در این دوره خود را بیش از حد مشغول کار کنید (به فصل 3 رجوع شود) و از تغییرات گسترده دختر و پسر نوجوان خود غافل بمانید. چنانچه جزو آن دسته از خانوادهها هستید که با همسرتان با هم زندگی میکنید، باید هر دو از تمام توان خود برای مقابله با این سردرگمی استفاده کنید که چه اتفاقی در حال وقوع است و شما باید چه واکنشی در برابر آن نشان دهید. به راستی، چه چیز باعث شده است فرزند شما حساستر، نامنظمتر و خشنتر شود؟ دوران نوجوانی چه بلایی سر فرزندتان آورده است؟
[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”6,7″ ihc_mb_template=”3″ ]
مساله انکار
متأسفانه اکثر والدین به ویژه پدران، آمادگی لازم برای مواجهه با مشکلات دوران نوجوانی فرزند خود را ندارند و گمان میکنند میتوانند آن را انکار کرده و وانمود کنند که اصلاً قرار نیست اتفاقی بیافتد و یا این اتفاق تنها برای فرزندان افراد دیگر رخ میدهد. ولی این طور نیست. تمام کودکان این مرحله را سپری خواهند کرد و تمام والدین باید خود را به این موضوع عادت دهند. بنابراین، برای غلبه بر افکار خود، سعی کنید به سوالهای زیر که درباره تجربیات خودتان در دوره رشد است، پاسخ دهید. آیا به خاطر میآورید که:
- از والدین خود میخواستید دیگر با شما مثل یک بچه رفتار نکنند؟
- فکر میکردید والدینتان شما را درک نمیکنند؟
- بیشتر با پدر و مادر خود جر و بحث میکردید و از سلطهای که بر شما داشتند، متنفر بودید؟
- دوست داشتید بدنتان زودتر رشد کند؟
- فکر و ذهنتان بیشتر مشغول ظاهر و لباستان بود؟
- از تیپ خود راضی نبودید؟
- چون اصلاً هیچ دوستی نداشتید یا نتوانسته بودید با کسی که میخواهید دوست شوید، گمان میکردید مورد توجه مردم نیستید؟
- با قوانین مقابله میکردید، سعی میکردید آنها را دور بزنید و با آنها مخالفت کنید؟
- درخواستهایی را که والدینتان از شما میکردند، پشت گوش میانداختید و از قوانین آنها سرپیچی میکردید؟
- دوست داشتید دیر بخوابید و دیر از رختخواب بلند شوید؟
- در مدرسه زیاد درس نمیخواندید یا فقط میخواستید آنها را سمبل کنید؟
- هر چیزی را که اتفاق میافتاد برای والدین خود تعریف نمیکردید؟
- وقتی پدر و مادرتان میخوابیدند، دزدکی بیرون میرفتید؟
- با والدینتان خیلی دعوا میکردید؟
- گاهی اوقات برای انجام دادن کارهای ممنوع یا خلاصی خود از دردسر، به والدینتان دروغ میگفتید؟
- از مغازه جنس بلند میکردید یا دزدکی جایی میرفتید تا ببینید که چه اتفاقی پیش خواهد آمد؟
- دست به کارهای خطرناک میزدید تا ببینید میتوانید از آن قسر در بروید یا صدمه میبینید؟
- بیشتر دوست داشتید وقت خود را با دوستانتان بگذرانید تا با افراد خانواده؟
- دوست داشتید تنباکو، الکل و مواد دیگر را امتحان کنید؟
- علاقه زیادی به مسایل جنسی داشتید؟
- از بیحالی متنفر بودید و هیجان را دوست داشتید؟
- کارگروهی میکردید در حالی که این واقعاً آن چیزی نبود که میخواستید؟
- تصمیمهای آنی میگرفتید که بعداً باعث پشیمانیتان میشد؟
- دوست داشتید کارهای بزرگترها را انجام دهید؟
- دست به کار غیرقانونی میزدید تا به آزادی دلخواهتان دست پیدا کنید؟
اگر پاسختان به اکثر سوالها “بله” بود، تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که دوران نوجوانی تغییر نکرده و نوجوانان امروزی هم همان احساس، تفکر و طرز رفتاری را دارند که شما تجربه کردهاید.
انکار، دشمن در خفا است.
انکار پرهیز از اقرار به چیزی است که اتفاق افتاده، در حال اتفاق است یا اتفاق خواهد افتاد. هدف انکار این است که شخص را از پذیرش و مواجهه با حقیقت یا واقعهای ناخواسته، نگران کننده یا دردناک دور نگه دارد. مشکل انکار این است که اشخاص را از برخورد با آن چه اتفاق افتاده یا آن چه که در حال اتفاق است، ناتوان میکند و در مقابل، به رفتاری که موجب دردسر شده است (با سرپوش گذاشتن بر روی آن یا ادامه دادن آن) قدرت میبخشد. به عنوان مثال؛ میتوان به انکار والدین درمورد مصرف مواد مخدر توسط نوجوانشان اشاره کرد. از آن جا که والدین نمیخواهند باور کنند رفتارهای جدید پسرشان در اثر استفاده از مواد مخدر است (از تیم ورزش بیرون میآید و از مدرسه فرار میکند)، دنبال توضیح دیگری میگردند و از او تست ناتوانی یادگیری، اختلال کم توجهی- بیش فعالی[4] و حتی افسردگی میگیرند. این همه بدین دلیل است که آنها نمیخواهند باور کنند که یکی از اعضای خانواده آنها هم میتواند معتاد شود.
این را بپذیرید که: دوره نوجوانی یک مناسک گذار[5] است. “تشریفات مناسک گذار دوره نوجوانی بسیار متنوع است، اما چند مرحله زیر همواره در آن به چشم میخورند: مرحله گسست، مرحله حضور پیر دانا، مرحله گذر و مرحله تغییر مشهود در شرایط. این مراحل جزء لاینفک این برهه از زندگی انسان هستند. چنانچه جامعه برای این نیازها، ساختاری رسمی را در نظر نگرفته باشد، جوانان خود به ایجاد تشریفاتی دیگر روی میآورند که با وجود فایده نسبی، اغلب فاجعه آفرین میگردند.” (رجوع شود به دلانی[6] در دوره نوجوانی[7] ، زمستان 1995) پس، پدران عزیز! رابطه خود را با نوجوانان خود حفظ کنید زیرا در آن صورت است که میتوانید گذری امن و سالم به دوره بزرگسالی را برای آنها فراهم کنید.
کلید اصلی برای این که پدر خوبی برای نوجوانتان باشید، این است که از دوران نوجوانی و چالشها، تغییرات و مشکلات این دوره آگاهی داشته باشید.
فرآیند 10 تا 12 ساله دوران نوجوانی از پایان دوره ابتدایی آغاز میشود و تا اواسط دهه 20 سالگی ادامه پیدا میکند. ممکن است بپرسید: “یعنی قرار است دوران نوجوانی پسر سرکش 10 ساله من تا 12 دیگر طول بکشد؟” قطعاً این طور است. در یک جامعه سراسر تنوع، فردگرا، پیچیده و متغیر، تغییرات دوره نوجوانی چیزی نیست که یک شبه اتفاق بیافتد و طی آن ناگهان مسوولیتهای بزرگسالان بر دوش کودکان گذاشته شود و موقعیت آنان تا حد بزرگسالان بالا برده شود. تنها در جوامع سادهتر، کوچکتر، همگونتر، سنتیتر و با ثباتتر است که کودکان میتوانند با گذراندن یک مناسک گذار تشریفاتی کوتاه به دوره بزرگسالی انتقال پیدا کنند و برای زندگی و کسب نقشهای اجتماعی و شغلی یکسان با والدینشان آمادگی لازم را به دست آورند. “در فرهنگهای ابتدایی، از همان آغاز به نوجوانان که دوره بلوغشان طی یک مراسم تشریفاتی مشخص میشود، مسوولیت و مقام بزرگسالان بخشیده میشود. در واقع، در چنین فرهنگهایی طول دوره نوجوانی معمولاً کوتاه است، اما ما در جامعه آمریکا و دیگر کشورهای بزرگ با توجه به بافت، خواستهها و آداب آنها، نوجوان را بعد از مدتی کوتاه به عنوان بزرگسال به رسمیت نمیشناسیم و کسب استقلال او را به تأخیر میاندازیم و بدین ترتیب مانع کارکرد یک بلوغ جنسی طبیعی میشویم.”
ولی، ایالات متحده آمریکا و بسیاری دیگر از کشورهای صنعتی، امروزه کوچک، ساده یا با ثبات نیستند. به عقیده من، ما برای برخورداری از آزادی انتخاب فردی، گوناگونی بافتهای اجتماعی، تنوع فرهنگی و تغییر اجتماعی سریع، بهای سنگینی میپردازیم که تاوان آن را فرزندان ما با طولانی شدن دوره نوجوانی خود پس میدهند. بنابراین، وقتی نوجوان خود را به پذیرش مسوولیت ترغیب میکنید باید مشکلاتی را که تا قبل از کسب استقلال کامل در سر راه شما قرار میگیرند، تحمل کنید. این حقیقت که امروزه زمان لازم برای رشد نسبت به گذشته طولانیتر شده است، یک مشکل نیست که بخواهید درباره آن شکایت کنید بلکه یک واقعیت است که باید با آن روبرو شده و بپذیرید. پس، باید قبول کنید که مسوولیتی که شما به عنوان پدر در قبال فرزندان خود دارید، احتمالاً بیشتر از مسوولیتی که پدرتان در قبال شما داشته است به طول میانجامد، به طوری که اگر در چهل سالگی صاحب فرزند شوید در شصت سالگی هنوز پدر یک نوجوان هستید.
در ادامه، سعی من بر آن است تا با توصیف تغییرات رایج دوره رشد و عباراتی که در جلسات مشاوره از نوجوانان دیده و شنیدهام، به شما کمک کنم تا از این سردرگمی که به دلیل عبور غیرقابل کنترل نوجوانتان به سوی کسب استقلال به شما دست داده است، رهایی پیدا کنید.
- بچه 9 سالهای که قبلاً پر از انرژی و خلاقیت بود تبدیل به یک آدم “تنبل” میشود که فقط دراز میکشد، حوصله ندارد و مدام از این که کاری برای انجام دادن ندارد، شکایت میکند، اما اگر شما به او بگویید کاری در منزل انجام دهد و کمی کمک کند، دلخور میشود. “من خیلی خستهام، ولم کن!”
- بچه 10 ساله با استعدادی که همیشه به تکالیفش میرسید، اکنون تکالیفش را به خانه نمیآورد تا انجام دهد یا اگر هم این کار را بکند فراموش میکند آن را به مدرسه ببرد و تحویل دهد. “خوب، فراموش کردم!”
- بچه 11 ساله تصمیم میگیرد از تیم ورزشی مورد علاقهاش بیرون بیاید چون این بازی ناگهان برای او بچگانه میشود. “من بزرگ شدهام و دیگر این کارهای بچگانه را انجام نمیدهم!”
- بچه 12 ساله از این که دیگران رفتار نادرستی دارند، اما او مورد سرزنش قرار میگیرد، شکایت میکند. “من که کار اشتباهی نکردم، همهاش تقصیر قوانین احمقانه شما است!”
- بچه 13 ساله که ظاهراً قادر نیست تنها پنج دقیقه با والدینش گفت و گو کند، ساعتها با دوستانش تلفنی یا با کامپیوتر صحبت میکند. “چیز زیادی برای گفتن به والدینم ندارم، اما با دوستانم میتوانم تا ابد صحبت کنم.”
- بچه 14 ساله که اگر اتاقش را وزارت بهداشت ببیند قطعاً آن را غیرقابل زندگی اعلام میکند، از داشتن چنین افتضاحی به عنوان حق آزادی اراده خود، دفاع میکند. “من دوست دارم این طوری باشد، اگر خوشت نمیآید، این جا نیا!”
- بچه 15 ساله با آن که تمام ماجرایی را که اتفاق افتاده برای والدینش تعریف نکرده است، ادعای راستگویی میکند. “شما نپرسیدید، من هم جواب ندادم. این که دروغ نیست!”
- بچه 16 ساله به روشهای مختلف از رویارویی مستقیم با والدینش فرار میکند تا آنها فرصت پیدا نکنند با او حرف بزنند – بدترین زمانی که شما انتخاب میکنید، برای آنها بهترین زمان فرار میشود. “الان نه، نمیبینید سرم شلوغ است!”
- بچه 17 ساله که برای بعد از مدرسه، شغلی نیمه وقت پیدا کرده، بیشتر از همیشه از محدودیتهایی که برای ساعت آمد و رفت او گذاشتهاید، بیزار میشود.”اگر من میتوانم پول درآورم، یعنی این که میتوانم کنترل زندگیام را هم دستم بگیرم!”
- بچه 18 ساله که سال آخر دبیرستان است و آرزو دارد به دانشگاه برود، تکمیل فرم درخواست را تا آخرین مهلتی که برای ثبت نام داده شده، به تعویق میاندازد. “هفته آینده تکمیلشان میکنم!”
- بچه 19 ساله که اکنون شاغل است و در آپارتمانی دیگر زندگی میکند، کنجکاو است بداند که آیا اتاق خواب قدیمیاش را دیگر اعضای خانواده تصاحب کردهاند یا خیر. “باورم نمیشود که اتاق من را برداشتی!”
- بچه 20 ساله از اینکه مدام طلبکاران به سراغ او میآیند، تحت فشار قرار میگیرد. “چرا آنها دست از سرم بر نمیدارند!”
- بچه 21 ساله که سال سوم دانشگاه است، شغل دیگری را به خاطر دیر بیدار شدن از خواب و دیر رسیدن به سر کار از دست میدهد. “وقتی هنوز از شب قبل احساس خستگی میکنم، چه طور میتوانم زود سر کار برسم!”
- بچه 22 ساله مدام در دام عشقهای بیسرانجام میافتد. “هر چه قدر هم که رابطههایم را خوب شروع کرده باشم، هیچ وقت به سرانجام نمیرسند!”
- بچه 23 ساله پس از از دست دادن شغل، اخراج از دانشگاه، بالا آوردن قرض یا نداشتن پول کافی برای پرداخت اجاره، دوست دارد به خانه بازگردد و در آن جا زندگی کند. “باید از اول شروع کنم!”
مشکلات ذکر شده و دیگر مشکلات بیپایان مشابه آنها باعث میشوند بسیاری از پدرها دلتنگ آن روزهای خوش دوران کودکی گردند که اعمال و رفتار فرزندشان همواره مطابق انتظارات و خواستههای آنان بود. اما نوجوان دیگر کودک نیست. نوجوان علاوه بر این که به طور ذاتی فردی متفاوت از دوران کودکی خود میشود، به طور عمدی نیز سعی میکند تفاوتهایی درخود به وجود آورد و اگر شما نتوانید انتظارات خود را مطابق این تفاوتها تغییر دهید و این واقعیت جدید را بپذیرید، تنها اضطرابی غیرضروری را برای خود میخرید، خود را در معرض واکنشهای تند عاطفی قرار میدهید و اوضاع را از آن چه که هست بدتر میکنید.
پس شما به عنوان پدر باید انتظارات خود از تغییرات دوران نوجوانی را مشخص کرده و از عملکرد آنها آگاهی پیدا کنید. آن چه که قصد دارم در ادامه به شرح آن بپردازم، الگویی است که برای والدین ترتیب دادهام تا متوجه گردند شناختی که از انتظارات خود درباره تغییرات دوره نوجوانی به دست میآورند، میتواند چه تأثیر عاطفی قدرتمندی بر روی شیوه پدری کردن آنها داشته باشد.
الگوی مورد نظر بدین ترتیب است: انتظارات شما گرایشهای ذهنی هستند که به شما کمک میکنند تغییرات را از پیش حدس بزنید. 3 نوع از این گرایشهای ذهنی عبارتند از:
- پیش بینیها: آن چه که فکر میکنید اتفاق خواهد افتاد
- آرزوها: آن چه که میخواهید اتفاق بیافتد
- بایدها: آن چه که معتقدید باید اتفاق بیافتد
این گرایشهای ذهنی، ژنتیکی نیستند، بلکه انتخابی بوده و وابسته به عمل میباشند. آنها به شما کمک میکنند که با زمان (از حال به آینده) و تغییرات (از قدیم به جدید) پیش بروید به گونهای که واقعیتی که با آن روبرو میشوید تا حدی با همان واقعیتی که انتظار آن را داشتید، برابری کند. از این رو، شناخت این انتظارات برای آمادگی شما ضرورت دارد: “فکرش را میکردم که این اتفاق بیافتد.” چرا که عدم آگاهی شما از آنچه که ممکن است اتفاق بیافتد، منجر به وحشت میشود: “اصلاً نمیدانم که بعداً قرار است چه اتفاقی بیافتد!”
البته ممکن است انتظارات شما که با طرز تفکر و رفتار فرزندتان در دوره کودکیاش مطابقت میکرده، با طرز تفکر و رفتار او در دوره نوجوانیاش که قطعاً متفاوت با قبل است، تطبیق نداشته باشد.
- یک پیش بینی – “فرزندم همیشه حقیقت را خواهد گفت”؛
- یک آرزو – “میخواهم فرزندم زیاد با من حرف بزند تا به هم نزدیکتر شویم”؛
- یک باید – “فرزند من باید از قوانینی که تعیین کردهام تبعیت کند.”
- اگر فرزندتان این انتظارات شما را برآورده کند، شما:
- احساس امنیت میکنید چون پیش بینیتان به حقیقت پیوسته است (“راستش را به من گفت”)؛
- احساس رضایت میکنید چون آرزویتان عملی شده است (“فرزندم با من زیاد صحبت میکند”)؛
- احساس مسوولیت میکنید چون از بایدهای شما پیروی شده است (“فرزندم همان کاری را که به او گفته میشود، انجام میدهد”).
اما در دوران نوجوانی ممکن است این انتظارات قدیمی، دیگر با طرز رفتار جدید فرزندتان جور درنیاید. او اکنون به خاطر به دست آوردن آزادی، بیشتر از قبل دروغ میگوید. برای تنها بودن، کمتر با شما معاشرت میکند: “نوجوانان برای رسیدن به استقلالی عاطفی، سعی میکنند افکار و احساساتشان را نزد خود نگه دارند.” و بالاخره، برای نشان دادن نافرمانی خود، قوانین شما را زیرپا میگذارد: “نوجوان علیه وجدان خود شورش میکند، آزادیهای جدید کسب شده را به رخ او میکشد، تنفر خود را از بایدها و نبایدهای او به زبان میآورد و علایمی را در رفتار خود به عنوان شاهد میگنجاند تا نشان دهد که عاری از وجدان است. او برای حمله به وجدان خود به دنبال یک سمبل میگردد و عموماً والدینش را برای این منظور انتخاب میکند.”
اگر شما در انتظارات خود از نوجوانان، این تغییرات را مد نظر قرار ندهید:
- به دلیل تعجب از این که پیش بینیتان درمورد راستگویی درست از آب در نیامده است، مضطرب میشوید.
- به دلیل ناامیدی از این که آرزویتان برای داشتن رابطهای نزدیک با فرزند خود به حقیقت نپیوسته است، غمگین میشوید.
- به دلیل خیانتی که با عدم پیروی از قوانینتان به شما شده است، خشمگین میگردید.
گرایشهای ذهنی مانند انتظارات دارای پیامدهای عاطفی هستند، به ویژه هنگامی که با واقعیتی که در انتظارش بودید، تطابق نکنند. بنابراین، شما یا باید انتظارات خود را برای سازگاری با واقعیت جدیدی که در دوره نوجوانی با آن روبرو میشوید، تغییر دهید یا این که خطر مواجهه با واکنشهای تند را به جان خود بخرید. این واکنشهای تند ضربههایی عاطفی شامل اضطراب، غم و خشم هستند که شما به عنوان بهای سنگین برخورد با دروغ، دوری و نافرمانی نوجوان خود (که به عنوان یک پدر مسوول باید این کار را انجام بدهید)، خواهید پرداخت.
به خاطر بسپارید که انتظار به معنای پذیرش نیست بلکه به این معناست که با پیش بینی تغییرات شایع دوره نوجوانی همیشه آمادگی رویارویی با آنها را داشته باشید، به طوری که وقتی هنگام آن فرا میرسد شوکه نشوید و بتوانید به روشی آرام و موثر با آن برخورد کنید. در واقع، اگر بدانید که چه چیزی در انتظار شما است دیگر نیاز ندارید هنگام وقوع رفتارهای ناشایست انرژی خود را بیهوده هدر بدهید، چرا که با این کار میتوانید از احتمال وقوع واکنشهای تند بکاهید. “وقتی پسرم به من دروغ گفت تا از زیر کارهای خانه در برود، من ناراحت شدم، اما با توجه به سنش تعجب نکردم. من آمادهام به او کمک کنم تا راستگوتر شود.”
یکی از راههایی که با استفاده از آن میتوانید برای پیش بینی فرآیند دوره نوجوانی انتظاراتی واقع گرایانه شکل بدهید، این است که دوران نوجوانی را به سه مرحله پیاپی تقسیم کنید:
- جدایی از دوران کودکی؛
- تعریف مجدد هویت؛
- حرکت به سوی کسب استقلال؛
در هر مرحله، برخی از ویژگی ها ظاهر میشوند که نوجوانان را دچار آسیبپذیریهای عاطفی میگردانند. وظیفه شما این است که به عنوان پدر نسبت به این آسیبپذیریها، حساس باشید.
مرحله اول: جدایی از دوران کودکی
دخترها و پسرها با اظهار گفتههایی متفاوت با آن چه که در قبل داشتهاند، اعلام میدارند که دیگر کودک نیستند. اظهاراتی که چه در کلام و چه در عمل، نشان دهنده تمایل آنها به تغییر است.
- “من دیگر با دوران بچگیام، فرق کردهام.”
- “طرز رفتار دیگران با من باید با دورانی که هنوز بچه بودم، فرق داشته باشد.”
- “میخواهم طرز رفتارم با دیگران متفاوت از دوران بچگیام باشد.”
- “من با شما که پدر و مادرم هستید، تفاوت دارم.”
- “رفتاری که میخواهم داشته باشم با آنچه شما از من میخواهید، تفاوت دارد.”
- “من با آنچه شما میخواهید باشم، فرق دارم.”
این اظهارات، دو مشکل در پی خواهند داشت. بیان چنین اظهاراتی نشان از آن دارد که عملکرد نوجوان با گذشته تفاوت پیدا کرده، به همین دلیل آنها اکنون سختتر با خانواده سازگاری پیدا میکنند، بیشتر با شما مخالفت میکنند و بیشتر با نارضایتی شما مواجه میشوند. “چند بار باید ازت بخواهم کاری را انجام بدهی تا بالاخره این کار را بکنی؟” به علاوه، وقتی شما تحمل خود را در مقابل این تغییرات از دست میدهید و با رفتار فرزند خود مخالفت میکنید تا به او نشان دهید که آنچه را با آن موافقید قبلاً گوشزد کردهاید (“تا وقتی آن لباسها را پوشیدهای، حق نداری پایت را از این خانه بیرون بگذاری!”)، نوجوان احساس میکند که با شما بیگانه شده است. او ممکن است این بیگانگی را یکی از مشخصههای دوران نوجوانی در نظر بگیرد، اما بهای این تصور را به لحاظ عاطفی میپردازد. نوجوان که اکنون بیشتر مورد انتقاد والدینش قرار دارد، احساس میکند که در خانواده یک وصله ناجور است، از طرف آنها طرد شده و از آنها جدا افتاده است. او دیگر دریافت تأیید از طرف خانواده را ناممکن مییابد.
جدایی از دوران کودکی باعث میگردد نوجوانان در خانه احساس تنهایی کنند و به لحاظ عاطفی آسیب پذیر شوند. در این مرحله، آنها در معرض خطر قرار میگیرند زیرا برای دریافت تأیید به سراغ دوستان خود میروند (که آنها شرایط مشابهی دارند) تا بدین ترتیب کمبود وابستگی خود را به خانواده جبران نمایند. برای برخورد درست با این آسیبپذیری، شما باید علاقه خود را مدام به آنها نشان دهید و هر بار که درباره رفتار نامناسبشان با آنها بحث میکنید بر روی این علاقه تأکید بورزید.
بنابراین به خاطر داشته باشید که وقتی تصمیم به اصلاح رفتار نوجوانان میگیرید، درمورد آنها قضاوت نکنید و به جای تأکید بر روی نارضایتی تنها به عدم موافقت خود با آنها بسنده کنید: “به دلیل انتخابهایی که کردهای با تو مخالفم و نه چیز دیگر”. برای اصلاح یک نوجوان، انتقاد کفایت میکند ودیگر نیازی به ارزیابی منفی و زیر سوال بردن شخصیت او نیست زیرا این نوع ارزیابی به اعتماد به نفس شکننده آنها آسیب وارد میکند.
به عنوان مثال، پدر در واکنش به اظهارات بی شرمانهای که نوجوان به منظور کسب استقلال بیان میکند، نباید بگوید: “برایم مهم نیست که همراه خانواده باشی یا نه”. البته پدر خود میداند که معنای این خودستایی تو خالی این است که “هنوز هم از تو میخواهم وقتت را با من بگذرانی، اما من مسنتر از آنم که بخواهم به این خواسته اعتراف کنم!” هم چنین، در پاسخ به اظهاراتی مبنی بر عدم علاقه یا مخالفت با شرکت در جمعهای خانوادگی، پدر نباید نوجوان را از شرکت در چنین مراسمی محروم کند: “چرا باید به او اجازه بدهیم روز بقیه ما را خراب کند؟” او باید بداند که محرومیت اجتماعی، اشتباه محض است و باید در مقابل، فرزند خود را برای شرکت در چنین مراسمهایی ترغیب کند و با تکرار دعوت خود به او نشان بدهد که برای حضور و همراهیاش احترام و ارزش قائل است و او را جزیی با ارزش و مهم برای خانواده میداند؛ خانوادهای که کماکان اولین گروه اجتماعی است که او بدان تعلق دارد. به این صورت، اکثر اوقات نوجوان بالاخره درخواست را قبول میکند و علی رغم مخالفتهای اولیه، اوقات خوشی را سپری مینماید. ولی هنگامی که شما به نوجوان خود اجازه میدهید به عضویت خود در خانواده بیتوجهی کند، خطر انتقال وابستگی او را از خانواده به دوستان بالا میبرید؛ انتقالی که به تدریج میتواند تأثیر شما را به عنوان پدر نزد او ضعیف کند.
- چه نگوییم: “اگر تو نمیخواهی با ما باشی، پس من هم نمیخواهم با تو باشم.”
- چه بگوییم: “میدانم که دوست نداری همراه ما باشی، اما لطفاً سعی کن که بیایی.”
مرحله دوم: تعریف مجدد هویت
تفاوت دیگری که دخترها و پسرها نسبت به گذشته خود پیدا میکنند این است که دوست دارند هرچیزی را تجربه کنند. آنها این علاقه را در عمل و گفتار خود نشان میدهند و بدین ترتیب اعلام میکنند که مرحله تعریف مجدد هویت آغاز شده است. اکنون، تغییرات آشکار جزو اتفاقات هر روزه میشود و چهره، لباس، قهرمانهای فرهنگی، مدهای روز، موسیقی، روابط با دیگران، علایق و آرزوها، یک روز در نظر آنها مهم و روز بعد بی اهمیت میگردند.
پدر ممکن است در مواجهه با حضور متغیر این علایق که برخی کوتاه و برخی دیگر طولانی هستند، تحمل خود را از دست بدهد. اما باید توجه داشت که این تفاوتها دایمی نبوده و همگی گذرا میباشند و به نوجوان این فرصت را میبخشند که روشهای متفاوت حضور، رفتار و تفکر را تجربه کند و برای خود مشخص نماید که به راستی به کدام دسته تعلق دارد. با این وجود، این تغییر مداوم و گرفتاری بین دو مرحله کودکی و بزرگسالی، نوجوان را سردرگم کرده و به لحاظ عصبی او را آسیب پذیر میگرداند.
نکته این جاست که حالت شدید عصبی در مرحله تعریف مجدد هویت، میتواند نوجوانان را نسبت به انتقاد، بیش از پیش حساس کند. به علاوه، در این سالها توهین و تحقیر به ویژه در حضور دیگران آسیبهای جدی به آنها وارد میآورد و آنها نه تنها احساس میکنند مورد تمسخر قرار گرفتهاند بلکه حتی بدتر از آن، این تحقیرها را جزئی از هویت خود میگردانند. اما در مقابل نیز برای پوشاندن ناراحتی خود، با شجاعتی ظاهری اقدام به پاسخ میکنند و به ویژه در حضور همسالان، از بی اهمیتی نظر دیگران برای خود میگویند. (“برایم مهم نیست که چه فکری درباره من میکنی”)
برای این که بتوانید به عنوان پدر در مقابل این آسیب پذیری عاطفی، رفتاری مناسب داشته باشید باید به تلاشهایی که نوجوانان برای تغییر خود انجام میدهند، احترام بگذارید، آنها را جدی بگیرید، خود را نسبت به این تغییرات علاقهمند نشان بدهید و آنها را به طوری تحقیرآمیز رد یا اصلاح نگردانید. زیرا چنانچه واکنشتان به این تغیرات همراه با تمسخر، طعنه و شوخیهای نیشدار باشد، خطر صدمه به اعتماد به نفس شکننده نوجوانان را بالا میبرید. به علاوه، آنها نیز در مقابل، برای رهایی از این عذاب دردناک سعی میکنند هر چه کمتر با شما ارتباط برقرار کنند.
- چه نگوییم: “تو اسم آن چرندیات را میگذاری موسیقی؟”
- چه بگوییم: “درباره این گروهی که آهنگهایشان را گوش میکنی برایم حرف بزن.”
مرحله سوم: حرکت به سوی کسب استقلال
تفاوت دیگری که نوجوانان در این مرحله نسبت به گذشته خود پیدا میکنند به استقلالخواهی آنان برمیگردد که با ابراز آن در کلام و عمل رسماً اعلام میکنند حرکت آنان به سوی کسب استقلال آغاز شده است. اکنون زمان برنامه ریزی، مقدمه چینی و برداشتن اولین گامها به سوی یک زندگی مستقلانه، فرا رسیده است. پس، نوجوان اعلام میکند که “میخواهم جدا زندگی کنم!”، البته چندی نمیگذرد که می فهمد آمادگی این کار را ندارد چون بخشی از وجود او هنوز حاضر به ترک خانه نیست. حقیقت این است که چندین سال طول میکشد تا بتواند زندگی کاملاً مستقلی را شکل دهد و از خانوادهاش جدا شود.
تمایلی که در وجود جوان به رفتن وجود دارد او را برای دستیابی به این هدف ترغیب مینماید اما در این ضمن سوالهایی دلهره آور به ذهن او خطور میکنند: وقتی از این خانه بروم همه من را فراموش میکنند؟ آیا با ترک خانه خانواده هم من را ترک خواهند کرد؟ چون دیگر هر روز در خانه نیستم، من را فراموش میکنند؟ در پاسخ به این سوال آخر، او تصمیم میگیرد اقداماتی به عمل آورد تا پس از ترک خانه نیز جای خود را در آن حفظ کند. “وقتی این جا نیستم کسی نباید به اتاقم دست بزند!” در واقع، او سعی میکند اموال خود را سالها در خانه نگه دارد تا نشان دهد که هنوز به آن جا تعلق دارد.
وقتی فرزندتان دور از خانه زندگی میکند، سعی کنید به عنوان پدر، با استفاده از راههای زیر ارتباط خود را با او حفظ کنید: از اتاق او نگهداری کنید، وسایل او را در گوشهای نگه دارید، برای صرف غذا به او سر بزنید و اگر راهش دور است به او تلفن کنید، زیرا در غیر این صورت ترس از دست دادن جای خود در خانه و خانواده، ناامنی فراوانی برای او ایجاد میکند. “فرض کنید من بروم جایی که به خاطر دوری مسافت نتوانم برگردم و مجبور شوم همان جا بمانم. آن وقت اگر به دردسر بیافتم نه کسی را دارم که بخواهم به او تکیه کنم و نه خانهای که بخواهم به آن برگردم!”[8]
اگر در مقابل استقلال طلبی فرزندتان، او را از تمام حقوقش برای سکونت در خانه محروم گردانید، باعث افزایش فاصله او با خانواده میشوید و وابستگی اجتماعی او را به همسالانش که مصاحبان چندان خوبی برای فرزندتان نبوده و میتوانند به او آسیب برسانند، افزایش میدهید، آن هم درست زمانی که ناامنی و انواع مختلف افراطیگری و خطرات در کمین زندگی جوانان نشسته است تا آنان را به انحطاط بکشاند.
- چه نگوییم: “از الان به بعد دیگر این جا جایی نداری. خودت میمانی و خودت!”
- چه بگوییم: “تا وقتی این خانه هست، میتوانی مطمئن باشی که در آن مشتاقانه به روی تو باز است. هر وقت که لازم شد هر چه قدر که بخواهی میتوانی این جا بمانی.”
بنابراین، شما به عنوان پدر باید در برابر مواردی که باعث آسیب پذیری فرزندتان میشود واکنش نشان دهید:
- در مقابل تنهایی: باید بر روی رابطه با نوجوان خود تأکید کنید نه بر روی عدم همراهی با او.
- در مقابل حالت عصبی: باید بر روی احترام به نوجوان خود تمرکز کنید نه بر روی تمسخر او.
- در مقابل احساس از دست دادن خانه و خانواده: باید بر روی القای حس تعلق به نوجوان خود، پافشاری کنید نه بر روی قطع آن.
شما به عنوان پدر وظیفه دارید نسبت به رشد طبیعی نوجوان خود توجه نشان دهید. از این رو، باید انتظاراتی را که از فرآیند نوجوانی دارید به طور واقع بینانه مشخص کنید به نحوی که هنگام برخوردهای روزانه با فرزندتان، انتظارات نامعقول شما را در معرض خطر ابراز واکنشهای تند و بی مورد قرار ندهند. دوره رشد، خود به طور طبیعی بین شما و فرزندتان فاصله میاندازد، پس باید سعی کنید با در نظر گرفتن آسیبهای عاطفی که در این دوره نصیب نوجوانان میشود از گسترش این فاصله جلوگیری نمایید.
به علاوه، شما نباید این تغییرات ناخوشایند را به معنای لجبازی و آزار دادن خود بدانید چه برسد به این که با نشان دادن ناراحتی خود بر وخامت اوضاع بیافزایید. نوجوان، قصد اذیت شما را ندارد. اگر عجولانه یا از روی بی دقتی به قضیه نگاه کنید، شاید این چنین به نظر بیاید، اما اگر سنجیده به این جریان بنگرید، خواهید دید که این طور نیست. دختر و پسر شما آنچنان فکر و ذهنشان مشغول مسایل شخصی مربوط به رشد خودشان است که حتی فرصت نمیکنند به “آزردن” دیگران به خصوص پدرشان فکر کنند.
این سه مرحله دوران نوجوانی، آنچنان در نظر نوجوانان تهدیدآمیز هستند که اگر به اندازه کافی شجاعت نداشته باشند، نمیتوانند به سلامت از آنها عبور کنند:
- جدایی از دوران کودکی با این تهدید همراه است که: “اگر خیلی از شما فاصله بگیرم، من را ترک میکنید؟”
- تعریف مجدد هویت با این تهدید همراه است که: “اگر خیلی متفاوت شوم، من را طرد میکنید؟”
- حرکت به سوی کسب استقلال با این تهدید همراه است که: “اگر از خانه بروم، شما نمیخواهید که هیچ وقت برگردم؟”
یکی از وظایف پدر این است که با تلاش برای حفظ رابطه خود با فرزندش، این تهدیدها را کاهش دهد. “هرگز تو را ترک نمیکنم. هیچ وقت تو را طرد نمیکنم. همیشه مشتاقانه منتظر بازگشت تو هستم.”
یادگیری از اشتباهات خود
در پایان، صرفنظر از این که تا چه حد نوجوانتان شما را درمانده کرده است، سعی کنید با قبول این واقعیت که همه ما انسان هستیم و گهگاه دچار لغزش میشویم، انتظارات خود از عملکرد فرزندتان را تعدیل کنید. بنابراین، چنانچه دیدید که او در مورد خود قضاوت اشتباه میکند، تلاش کنید جملاتی همانند آن چه در ادامه آمده است به او بگویید.
“میدانی! یادگیری در زندگی به همین صورت است که میبینی – چه الان که در حال رشد هستی و چه در آینده که فردی بالغ میشوی. ما هر روز بزرگتر میشویم و با آزمودن و خطا کردن درسهای بیشتری از زندگی میگیریم. البته، یادگیری و درس گرفتن از اشتباهاتی که مرتکب شدهایم، دردناکترین نوع یادگیری است اما تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که نهایت تلاش خود را بکنیم و اگر شرایط سختتر شد دست از کوشش برنداریم، از اشتباه خود برای تشخیص آنچه که درست است استفاده کنیم، برای آنچه که درست انجام دادهایم ارزش قایل شویم و بپذیریم که عملکردی که ترکیبی از درست و نادرست باشد بهترین نوع عملکرد است. پس باید بگویم که من نمیخواهم به خاطر خطاهایی که کردهای تو را سرزنش کنم، چون خودم هم تا الان زیاد خطا کرده و خواهم کرد.”
برای نوجوان دشوار است که درمورد یادگیری از اشتباهاتش با پدری حرف بزند که طوری رفتار میکند که گویا هرگز در زندگیاش دچار لغزش نشده است. پذیرش ضعف، پدر را نزد نوجوان تبدیل به انسانی میکند که می توان با او در این مورد صحبت کرد، اما انکار ضعف به پدر جنبه آرمانی میدهد و بحث با او را مشکل میسازد. قبول اشتباهات، پرده برداشتن از گذشتهای پر اشتباه، عذرخواهی از رفتارهای ناشایست و تلاش برای جبران خطاها، همه و همه از پدر، فردی خوش برخورد میسازد که نوجوان میتواند به هنگام مواجهه با نتایج ناخوشایند تصمیمهای غیرعاقلانه خود، به او روی بیاورد.
به علاوه، پدر میتواند با چسباندن یک تکه کاغذ مثلاً بر روی یخچال، اصول زیر را که درمورد یادگیری از اشتباه هستند در اختیار فرزندان خود بگذارد و به دیدگاهی که از زندگی دارند، جهت مثبت ببخشد.
- اشتباه برای همه است.
- اشتباه، انتخابی است که اگر به انسان فرصتی دوباره داده شود، دیگر آن را تکرار نمیکند.
- انسان ها به دلیل آنکه اشتباه را دوست دارند اشتباه نمیکنند؛ آنها اشتباه میکنند چون چیزی بهتر از آن بلد نیستند یا در هنگام تصمیمگیری خوب فکر نمیکنند.
- اشتباه پرهزینه است، اما اگر از آن در جهت یادگیری و آگاهی استفاده شود، به هزینه ای که برده است، میارزد.
- از یک اشتباه بد، میتوان یک درس خوب گرفت.
- اشتباه کردن، عیب نیست، یاد نگرفتن از اشتباه عیب است.
- اشتباه کردن از روی نادانی است؛ اما تکرار اشتباه از روی حماقت است.
- اگر انسانها نخواهند از مسایل سخت درس بگیرند، مجبور میشوند یک اشتباه را بارها تکرار کنند.
- انسان باهوش کسی نیست که هرگز اشتباه نکند بلکه کسی است که از اشتباهاتش در انتخاب های بعدی خود بهترین استفاده را ببرد.
- نادانترین انسانها کسانی هستند که نمیتوانند یا نمیخواهند اشتباهات خود را بپذیرند.
سه مرحلهای که در این فصل به شرح آنها پرداخته شد، تنها چارچوبی برای فهم دوران نوجوانی فراهم میکنند. برای بررسی بیشتر درمورد این که چگونه فرآیند نوجوانی طی چهار مقطع سنی تکمیل میشود، به چهار فصل بعدی مراجعه نمایید. امید است که این توضیحات، به انتظاراتی که از تغییرات نوجوان خود دارید و به نگرانیهای معمولی که فرزندتان برای شما به وجود میآورد، وضوح بیشتری ببخشد.
[/ihc-hide-content]
آخرین دیدگاه ها