فصل دوم : چرا پدرها از نوجوانان خود فاصله میگیرند
این کتاب به شما کمک میکند تا بتوانید به عنوان پدر مشکلات دوران نوجوانی فرزندانتان را حل کرده و از انجام وظایف پدری خود عقب نشینی نکنید. در این دوره که با مخاطرات زیادی همراه است، نوجوانان بیش از هر زمان دیگری نیازمند حضور دلسوزانه، محسوس و قاطعانه پدر خود هستند تا بتوانند برای رشدی پویا در دوران نوجوانی از حمایت، سازمان دهی و هدایت آنها بهره ببرند.
به راستی چرا پدر “عقب نشینی” میکند؟ چون در دوران نوجوانی، فرزندان دیگر چندان از والدین خود تأثیر نمیپذیرند، بی چون و چرا از آنها اطاعت نمیکنند و دیگر نمیشود مثل آدمهای ساده با آنها برخورد کرد، نقش والدین کم رنگتر میشود. در این دوره، پدر بیشتر از گذشته تلاش میکند، اما در کمال تعجب نتیجه کمتری میگیرد، چرا که نوجوان او به محدودیتهای وضع شده اعتراض میکند، در مقابل خواستههای پدر ایستادگی مینماید و برای به دست آوردن استقلال اجتماعی، خود را از او دور نگه میدارد. اکنون پدر باید با این جدال دشوار به مبارزه برخیزد: او باید در مقابل تلاش دختر یا پسر خود برای جدایی از او به منظور به دست آوردن آزادی، مقاومت کرده و هم چنان رابطه دوستانه خود را با آنها حفظ نماید.
با آغاز دوران نوجوانی، معمولاً بین سنین 9 تا 13، پدر با سه مشکل روبرو میشود. هر یک از این مشکلات این ظرفیت را دارد که پدر را از پرداختن به امور دختر یا پسر نوجوان خود بازدارد. این مشکلات عبارتند از: غصه از دوری طلبی فرزند، شکست در انجام وظایف پدری و درگیری روزافزون.
البته تغییراتی که با آغاز دوران نوجوانی فرزندان والدین باید در نقش خود به عنوان پدر یا مادر ایجاد نمایند، با یکدیگر تفاوتی ندارند، اما چون مادران نسبت به انجام وظایف خود احساس تعهد بیشتری میکنند و چون آموختهاند که چگونه باید روابط صمیمانه را برقرار نمود مشکلات ذکر شده چندان برایشان تولید دردسر نمیکند. بنابراین، با آغاز دوره انتقال از کودکی به نوجوانی، احتمال کمتری میرود که آنان از انجام وظایف خود پا پس بکشند. نتیجه این که، اگر پدر پایداری خود را از دست بدهد و نتواند این مشکلات را از طریقی موثر (ارتباط با فرزند) حل نماید، انگیزه خود را برای برقراری ارتباطی مشابه با آنچه که در دوران کودکی فرزندش با او داشته است، از دست میدهد و با خطر تبدیل شدن به پدری بیاعتنا و منفعل در این دوره مواجه میگردد.
مشکل اول: غصه از دوری طلبی فرزند[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”6,7″ ihc_mb_template=”3″ ]
“تو که قبلاً بچه خوبی بودی، حالا چی شده که عوض شدی؟”
پدری را در نظر بگیرید که دختر کوچولویش از گذراندن وقت با او لذت میبرد، تمام تلاشش را میکند تا رضایت او را جلب کند، گمان میکند که او جواب تمام سوالها را میداند و اصلاً هم اشتباه نمیکند، خود را در علایق پدر سهیم میکند تا به او نزدیکتر شود، به جوکهای او میخندد، توصیههای او را مشتاقانه فرا میگیرد، به او احترام میگذارد و هر چه را که پدر ازش بخواهد، بی معطلی انجام میدهد. اکنون، پدر مجذوب دختر کوچولوی خود شده است که او را ستایش میکند. در این زمان، مرد به همسر خود میگوید: “پدر بودن فوق العاده است. دیگر بهتر از این نمیشود” و همسر هم با او موافقت میکند چون میداند حق با اوست. اما او چیز دیگری را هم میداند: که این شرایط قرار نیست تا ابد ادامه داشته باشد چرا که واقعیتهای دشوار دوران نوجوانی دیر یا زود بین پدر و فرزندش فاصله ایجاد میکند.
دوران نوجوانی چه برای پدر و چه برای این دختر کوچک با مشکلاتی همراه میشود. دختر، با فاصله گرفتن از دوران کودکی، با کنار گذاشتن تعریف قبلی خود یعنی “دختر کوچک”، با قدم گذاشتن به دنیای زنان و با ایجاد دنیایی از دوستان که به لحاظ اجتماعی مستقل از خانواده است، پدر را (که هنوز دخترش را دوست دارد، همان طور که دختر او را دوست دارد) به حاشیه میراند. اکنون، او ترجیح میدهد وقتش را با دوستانش بگذراند، دیگر چندان اهمیت نمیدهد که پدر درباره او چه فکری میکند، از نظرات پدر انتقاد میکند، وقتی با یکدیگر اختلاف نظر پیدا میکنند، به نظر او اهمیت نمیدهد، دیگر چندان علاقهای به علایق او ندارد، خوشمزگیهایش برای او آزاردهنده میشود، به توصیههای او گوش نمیکند، او را مانند یک بت پرستش نمیکند و آنچه را پدر از او میخواهد با تاخیر انجام میدهد.
پدر با نگاه به گذشته متوجه میشود که شرایط با آن زمان تفاوت زیادی کرده است. او دیگر دختر کوچولوی خود و ارتباطاتی را که با او داشته است، نخواهد داشت و دیگر هیچ وقت در چشم او مثل یک ستاره نمیدرخشد. آن دوران طلایی پایان یافته است. واقعیت دردناک این است که پدر دلش برای روزهایی که با هم بودهاند، اوقات خوشی که با هم داشتهاند و گذشته دلپذیری که با هم گذراندهاند تنگ میشود، اما آن “دوست کوچک” و “مونس وفادار” ناگهان جای خود را به نوجوانی ناسازگار و غریبه میدهد که به نظر نمیرسد آن اندازه که پدر دلش برای او تنگ میشود، دلتنگ پدر بشود.
این تفاوت آشکار حتی ممکن است به نظر پدر غیرمنصفانه بیاید. آیا دخترم از این که دیگر مانند گذشته با هم نیستیم، تأسف نمیخورد؟ البته که تأسف میخورد، اما او در حال ریشه دواندن در زندگی خود است و بیشتر به آینده فکر میکند تا به گذشته. دنیای بزرگسالان که پیش چشم او قرار دارد در نظرش پر از جاذبه، تجربه و اتفاقات هیجان انگیز است. دختر مشتاقانه انتظار دنیای جدید را میکشد و پدر اندوه گذشته را میخورد. برای او سخت است که رشد دخترش را درک کند، آن هم وقتی که این پیشرفت به قیمت چشم پوشی از احساسات خودش تمام میشود.
آنچه درک انتقال از کودکی به نوجوانی را برای پدر سختتر میکند، این است که میبیند با آن که مادر هم دستخوش همین کاستیها میگردد اما برایش مشکلی ایجاد نمیشود. درحالی که پدر احساس میکند به خاطر تغییرات دوره نوجوانی از دختر خود فاصله گرفته است، مادر (که عمیقاً به فرزند خود وابسته است و رفتار دلسوزانهتری دارد) این کاستیهای اجتناب ناپذیر را میپذیرد، با احساس ناراحتکنندهای که دچارش میشود کنار میآید، خود را مطابق با این کاستیهای پیش آمده تغییر میدهد و به ادامه راه خود میپردازد.
به واقع، آنچه که در این مرحله اجتناب ناپذیر جدایی بیش از هر چیز دیگری برای آینده رابطه پدر و فرزند مهم است، طرز برخورد او با غصه ای است که از این جدایی ناشی میشود. این درد میتواند با اقرار به حقیقت مساله، با ابراز علنی احساسی که نسبت به آن وجود دارد و با درک کامل آن به عنوان قسمتی طبیعی از رشد، مورد قبول قرار گیرد: برای والدین و فرزند، بزرگ شدن مستلزم چشم پوشی و تسلیم است.
حق شناسی نسبت به داشتن فرزند و نسبت به گذراندن اوقاتی خوش با او در دوران کودکی وی، حفظ خاطرات روزهای خوش در حافظه و یادآوری آنچه که اکنون از دست رفته است، میتواند راه حلی برای جبران کمبودهایی باشد که پدر احساس میکند. پدر به همراه دختر، با نگاه به عکسهای قدیمی که سالیان پیش گرفته شدهاند، تعریف داستانهایی با مزه از ماجراهایی که با یکدیگر داشتهاند و حتی رفتن به مکانهایی که در گذشته پاتوق آنها بوده است، میتواند یقین حاصل کند که آنچه در گذشته داشتهاند هرگز فراموش شدنی نیست. دختر میگوید، “واقعاً خوش میگذشت!” و پدر موافقت میکند، “البته، واقعاً خوش میگذشت!” اگر پدر بتواند به کمک تلنگری که این کاستی به او میزند، پی ببرد که چه موهبتهایی داشته است، میتواند فارغ از هر مشکلی و با توسل به روشهایی متفاوت و نو به سوی برقراری ارتباط با دختر خود گام بردارد؛ دختری که اکنون در حال ورود به دشوارترین مرحله رشد خود است.
اما اگر پدر اندوه خود از دوری طلبی فرزند را به خشم علیه او تبدیل کند، این اجازه را میدهد که دوره انتقال از کودکی به نوجوانی، او را از فرزندش جدا نماید. این اتفاق هنگامی رخ میدهد که پدر تغییر صورت گرفته را به خود میگیرد و این طور برداشت میکند که نوجوان به تلافی کارهای او یا برای اذیت او، این رفتار را از خود نشان میدهد. “دخترم دیگر من را دوست ندارد!”، “او فقط این کارها را میکند تا من را ناراحت کند!” در این حالت، او تلاش نوجوان خود برای یافتن مسیر زندگی را با طرد شدن از سوی او اشتباه میگیرد و برای مقابله به مثل او را از خود میراند. این درحالی است که بروز تغییر در دختر هیچ ربطی به پس زدن محبت پدر ندارد و تنها به تلاش او برای گشودن راهی به سوی کسب استقلال بیشتر مربوط میگردد.
برخی از مردان نمیتوانند با ناراحتی، چه از نوع فیزیکی و چه از نوع عاطفی مانند ناراحتی از کاستیها، مستقیماً روبرو شده و آن را پیش خود تجزیه و تحلیل نمایند. بنابراین، از آن جا که نمیتوانند در مقابل آن چه که آزارشان میدهد رفتار مناسبی داشته باشند، احساس خود را از خود و دیگران پنهان میکنند. به عنوان مثال، پدری که از فرزند دلبند خود به دلیل ورود او به دوره نوجوانی دور شده است، با توسل به رویگردانی، بیتفاوتی یا خشم، خود را از اقرار به اندوه و بیان غصهای که دارد، دور نگه میدارد.
- در هنگام روی گردانی، ممکن است پدر بگوید: “باشد، حالا که تو به خاطر دوستهایت برای من وقت نداری، من هم سرم شلوغ است و برای تو وقت ندارم.”
- در هنگام بی تفاوتی، ممکن است پدر بگوید: “که این طور، اگر دیگر فعالیتهایی را که قبلاً با هم انجام میدادیم، برایت مهم نیست، چرا من اهمیت بدهم.”
- در هنگام خشم، ممکن است پدر بگوید: “تو که قبلاً بچه خوبی بودی، حالا چه شده است که یکهو از این رو به آن رو شدی؟”
پدر با بیان هر یک از این عبارات، احساس کمبود را از خود دور کرده و فاصله ایجاد شده بین خود و دخترش را توجیه میکند، اما برای او بهتر است که پدیده طبیعی دور شدن از والدین را که هم زمان با ورود به سن نوجوانی به وقوع میپیوندد، بپذیرد و مثل یک انسان بالغ با آن برخورد کند.
در زیر به سه رفتار که پدر میتواند به هنگام درماندگی خود در مقابل نوجوانش از آنها استفاده کند، اشاه میگردد:
- تغییر ایجاد شده را به خود نگیرید.
برای این که تغییر ایجاد شده را به خود نگیرید، به این نکته توجه داشته باشید که (همان طور که قبلاً هم گفته شده است) چون نوجوانان، طی فرآیند رشد خود در دوره نوجوانی، خودمحور میشوند، ذهنشان بسیار به خود مشغول میگردد و به تنها چیزی که فکر نمیکنند “اذیت و آزار” دیگران و بخصوص شماست. با آغاز این دوره و در ادامه آن، فکر و ذکر فرزند شما مشغول به خودش است. بنابراین او را به دلیل فاصله گرفتن از خودتان سرزنش نکنید.
- خشم خود را کنترل کنید.
برای این که خشم خود را کنترل کنید، این نکته را به یاد داشته باشید که مردان اغلب از خشم به عنوان سپری عاطفی برای قدرتمندتر به نظر آمدن استفاده میکنند و از طریق آن، احساساتی که نشان دهنده ضعف هستند مثل: ناامیدی، اندوه، شکست، رنجش، درماندگی، غصه و ترس را از خود و دیگران پنهان میکنند. بنابراین از خود بپرسید:”غیر از خشم، چه حس دیگری دارم؟” سپس وقت بگذارید و آن احساسات را یادداشت کرده یا برای کسی بیان کنید. شاید همسرتان به حرفهای شما گوش بدهد و درکتان کند.
- ابتکار عمل را در جهتی سازنده به دست بگیرید.
برای این که ابتکار عمل را در جهتی سازنده به دست بگیرید، این نکته را به خاطر داشته باشید که روی دیگر دوری از فرزند، آزادی است – آزادی از محدودیتهای گذشته و آزادی برای به دست آوردن فرصتهای جدید. بنابراین، از این فرصتی که تغییر فرزندتان به شما میدهد، استفاده کرده و روشهای جدیدی را برای همراهی با فرزند خود پیدا کنید. به ویژه بر روی کارهایی تمرکز کنید که از گذشته به انجام آن علاقه داشته ولی هیچ وقت فرصت آن برای شما و او پیش نیامده است.
مشکل دوم: شکست در انجام وظایف پدری
“فایده کلنجار رفتن با بچهای که گوشش به حرفهای من بدهکار نیست، چیست؟”
ببینید که یک افسر ارتش با داشتن یک گردان سرباز تحت امر خود که اجازه سرپیچی از دستورات او را ندارند، درمورد واکنش پسر 12 سالهاش در زمانی که از او میخواهد کاری را در خانه انجام دهد چیست: “از این که هر وقت از او میخواهم کاری را انجام دهد، غر میزند و این دست و آن دست میکند، خسته شدهام. تازه اگر هم کاری انجام دهد، یا نیمه کاره ولش میکند یا سمبل میکند. حتی فکرش را هم نمیتوانید بکنید که چه حسی به من دست میدهد! منی که میتوانم مردان بزرگ را وادار به جنگیدن کنم از پس بچه خودم بر نمیآیم که جورابهایش را جمع کند!”
هویت و ارزشی که یک مرد برای خود قائل میگردد اغلب با کار او، موقعیت اجتماعیاش و توجهی که به او میشود، پیوند خورده است. برای او احساس غرور در انجام کار نهفته شده است. اما طبق این مثال، پدر ارتشی تنها در محل کار خود فرمانده موفقی است، زیرا او هر روز در خانه با سرپیچی نوجوان خود مواجه میشود؛ نوجوانی که اقتدار او را زیر سوال میبرد و به غرور او توهین میکند. این شکست و ناکامی تجربیاتی هستند که باعث میشوند او به عنوان یک مرد و یک پدر احساس بیکفایتی، بی لیاقتی و عدم موفقیت کند. بدین ترتیب، بخشی از غرور او به دلیل عدم موفقیت در انجام وظایف پدریاش از بین میرود و همراه آن عزت نفس او نیز کاهش پیدا میکند.
تحت چنین شرایطی، پدر ممکن است برای کاهش حس دردناک شکست که غالباً از عدم توانایی او برای ایفای نقشی مقتدرانه در خانه ناشی میگردد، از انجام وظیفه پدری خود عقب نشینی کند. در این زمان، پدر وظیفه خود را به مادر محول میکند و به او میگوید که اگر پسرشان وظایفش را انجام ندهد، خودش باید به این مشکل رسیدگی کند. بنابراین پدر با عقب کشیدن پای خود از پذیرش مسولیت و سرپرستی، نه تنها جایگاه و نفوذ خود را نزد پسر از دست میدهد بلکه باری اضافی نیز بر روی دوش همسر خود میگذارد.
مرد احساس میکند که از پدری موفق برای بچهای مطیع به پدری ناموفق برای نوجوانی سرکش نزول کرده است. به همه اینها باید تمایل نوجوان برای یافتن ایرادهای پدر را که دائماً از او انتقاد میکند، اضافه کرد؛ نوجوانی که با شکایتهای خود از عملکرد پدر، باعث کاهش بیشتر اعتماد به نفس او میشود: “میخواهی من موفق شوم تا خودت بتوانی پزش را بدهی!” و این اتهامی است که با بودن مادری رابطه- محور که به احساسات پسرش اهمیت میدهد و پدری کار- محور که ظاهراً موفقیتهای پسرش برای او مهمتر است، درست به هدف میخورد.
راه حل این که پدر احساس نکند در انجام وظایف خود دچار شکست شده است این است که باید دوره نوجوانی را همان طور که هست به رسمیت بشناسد: فرآیندی پر از تضاد با گذشته که باعث میشود نوجوانان خوستههای دیگران را نپذیرند و برای به دست آوردن استقلال و آزادی و انتخاب بیشتر، با محدودیتهای تحمیل شده از طرف والدین، مقابله کنند. این حقیقت که پدر با مخالفتهای بیشتری نسبت به گذشته روبرو میشود و این که دربرخورد با فرزندان خود گاهی غالب و گاهی مطیع میگردد، به این معنا نیست که عملکرد او ضعیف است بلکه تنها نشان دهنده عبور از دوران کودکی (“والدینم حق دارند تصمیم بگیرند که من چه کاری را انجام دهم”) و رسیدن به دوره نوجوانی (“من به والدینم اجازه نمیدهم برایم حد و حدود مشخص کنند و جلوی من را بگیرند”) فرزندشان است. استین برگ[1] و لوین[2] در کتاب خود با عنوان شما و نوجوان خود[3] (1990) به پدرانی که قویاً علاقهمند به ادامه رفتار آمرانه خود در دوران نوجوانی هستند، توصیه میکند که: “رابطه والدین با نوجوانان خود مانند یک شراکت است که در آن شریک مافوق (والدین) که در بیشتر زمینهها تخصص دارد مشتاقانه منتظر فرا رسیدن روزی است که شریک زیردست (نوجوانان) بتواند اداره زندگی خود را به دست بگیرد. پس، چنانچه والدین به شراکت خود با نوجوانان به چشم رابطهای نگاه کنند که محکوم به شکست است یا در مقابل خواسته نوجوانان برای به دست گرفتن حق تعیین سرنوشت خود مقاومت کنند، تنها خود را به دردسر میاندازند.”
برخی از والدین چنان با تأسف میگویند: “نمیتوانیم فرزند خود را کنترل کنیم!” که گویا به جای پذیرفتن این حقیقت باید با آن مثل یک مشکل برخورد کرده و در جستجوی راه حل باشند. واقعیت این است که والدین هرگز قادر به کنترل فرزندان خود نیستند، حتی وقتی آنها نوزادند؛ اما، مسوولیت بزرگ کردن فرزند آن چنان سنگین است که آنها دوست دارند توهم کنترل را باور کنند. بنابراین وقتی بچه در حال گریه را تکان میدهند و او پس از مدتی به خوابی آرام فرو میرود، به خود میگویند: “ساکتش کردم!” ولی حقیقت این است که این کار آنها نبوده است بلکه بچه به دلایلی که هنوز معلوم نیست تصمیم گرفته است که گریه خود را متوقف کند، ولی والدین آن را به پای خود مینویسند. این اتفاقی است که درمورد کودکان هم میافتد و همواره توهم این را دارند که والدین میتوانند آنها را کنترل کنند. “پدر و مادرم با قرار دادن یک سری قانون، من را مجبور میکنند تا کارهایی را که میخواهند انجام دهم!” چیزی که نمیدانند این است که به خودشان بستگی دارد که اطاعت بکنند یا خیر. اما، با آغاز دوران نوجوانی، درک این موضوع نیز از راه میرسد. “قبلاً فکر میکردم آزادیام تحت کنترل والدینم است، اما الان متوجه شدهام که انتخابهایم واقعاً به نظر خودم بستگی دارد.”
پدرانی که نمیتوانند گذر نوجوانان به این دوره بی ثبات و سراسر مشکلات را درک کرده و قبول کنند، در معرض این خطر قرار دارند که به اشتباه از این مقاومت فزاینده تعبیر به شکست نمایند، بدین معنا که نتوانستهاند از عهده ایفای نقش خود در خانواده به عنوان مردی صاحب قدرت، کارآمد و کنترل کننده برآیند. من در جلسات مشاورهام پدرانی را میبینم که میگویند در قبال انجام وظایف پدرانه خود نسبت به نوجوانان، دچار تشویش میشوند: “نمیتوانم پسرم را مجبور کنم درست رفتار کند!” من نیز در پاسخ، به او اطمینان خاطری دوباره میدهم: “درست میشود” و در ادامه میگویم: “در برخورد با نوجوانتان نباید خودخواهانه رفتار کنید و راه خود را بروید بلکه با در نظر گرفتن انتخابهایش به دنبال راهی برای نزدیک شدن به او باشید.”
مشکل سوم: درگیری روزافزون
“چه کسی دوست دارد وقتش را با بچهای بگذراند که فقط میخواهد جر و بحث کند؟”
پدری را فرض کنید که به دلیل بزرگ شدن در خانوادهای که پدر و مادرش مدام با هم بگومگو داشتهاند و قادر به حل اختلافات خود نبودهاند، دیگر حتی ذرهای تحمل دعوا و درگیری را ندارد. او با شنیدن کلمات تند، مضطرب میشود و دلش نمیخواهد هیچ تنشی به وجود آید. اگر بتواند مشکلی را حل کند، وارد عمل میشود و اگر هم نتواند، خود را از مواجهه با آن کنار میکشد. برای چنین مرد آرامش طلبی دختر 15 سالهاش منشاء اصلی تولید مشکلات است؛ دختری که سرشار از انرژی ستیزهجویی است و مانند همه نوجوانان در دوره میانی نوجوانی از این انرژی قدرت میگیرد تا برای آزادی بیشتر بجنگد. “اکنون کارم به جایی رسیده است که از شنیدن صدای محکم بسته شدن در، هنگامی که دخترم از مدرسه به خانه بر میگردد، میترسم. حتی در خانه هم پاورچین پاورچین اینور و آنور میروم تا مبادا او از چیزی ناراحت شود. سعی میکنم فاصلهام را با او حفظ کنم و خیلی خوشحالم که او هم همین کار را میکند.” واین گونه میشود که پدر در مقابل نوجوان خود سر تسلیم فرود میآورد آن هم هنگامی که حضور مردانه وی تنها چیزی است که دخترش واقعاً به آن نیاز دارد.
برای شما به عنوان پدر، راه حل کلیدی مقابله با درگیریها و اختلافات این است که آن را نه به عنوان مشکلی که باید از آن فرار کنید بلکه به عنوان فرصتی برای نزدیک شدن به نوجوانتان قلمداد کنید؛ فرصتی که با آن میتوانید با نوجوان خود ارتباط برقرار کنید. در واقع، درگیری و مشاجره فرصتی است که باید از آن برای توضیح دیدگاههای خود که انتظار دارید مورد توجه قرار گیرند، استفاده کنید و در مقابل به صحبتهایی که نوجوانتان درباره خواستهها، مشاهدات، ارزشها و اعتقاداتش مطرح میکند نیز گوش دهید. چنانچه تحمل مشاجره را ندارید، دوره نوجوانی فرزندتان این شانس را به شما میدهد که خود را به آن عادت دهید.
پدری که فکر میکند درگیری و مشاجره مشکلی است که با تنبیه حل میشود و با کوچکترین مخالفتهای نوجوانش مقابله میکند دو فرصت را برای برقراری رابطه با فرزندش از دست میدهد: اول، شانس گفت و گو درباره اختلاف و ایجاد تفاهم متقابل و دوم، شانس رسیدن به راه حلی مبتنی بر توافق طرفین که میتواند رابطه آنها را استحکام ببخشد.
مشاجره با نوجوانان چیزی نیست که بتوان آن را با تنبیه حل کرد بلکه تنبیه غالباً باعث مشاجره و درگیری و تشدید مشکل میشود. این درحالی است که درگیری خانوادگی، تنها یک فرآیند است که طی آن انسانها، باید تفاوتهای اجتناب ناپذیر خود را مطرح نموده و برای آن راه حل پیدا کنند.
در واقع، برای ایجاد ارتباط صمیمانه دو راه در پیش روی افراد خانواده قرار دارد. راه آسان این است که نقاط مشترک خود را با یکدیگر در میان بگذارند، به یکدیگر بگویند که چه کارهایی را دوست دارند با هم انجام دهند و این که تا چه حد به لحاظ خصوصیات شبیه یکدیگر هستند. اما، راه مشکلتر این است که بفهمند تا چه حد با یکدیگر تفاوت دارند و سپس سعی کنند خود را با این تفاوتها تطبیق دهند. مساله این جا است که این راه مقداری درگیری در پی خواهد داشت. ولی، پدری که درگیری با نوجوان خود را به مانند گناهی میبیند که سزاوار تنبیه است فرصت بسیار عالی برای برقراری ارتباط با نوجوانش را از دست میدهد. “پدرم اصلاً نمیداند من از چه چیزهایی خوشم میآید چون اساساً اجازه مخالفت کردن نمیدهد.”
درگیری به شما میآموزد که چگونه رفتار کنید. همچنین باعث میشود درک کنید که ممکن است دو فرد مختلف (شما و فرزندتان) درباره یک موضوع دو دیدگاه مختلف داشته باشند. از طرف دیگر به خاطر صحبتهایی که در حین درگیری و بحث رد و بدل میشود، شما میتوانید از نظرات یکدیگر آگاهی پیدا کنید. بدین ترتیب در حین بحثها میتوانید به شناخت عمیقتری از یکدیگر دست یابید.”باید درمورد اختلاف نظرمان درباره خشونتی که در بازیهای کامپیوتری وجود دارد، حرف بزنیم. این کشت و کشتار من را میترساند، اما به نظر میرسد برای تو مایه سرگرمی شده است.”
به علاوه، درگیری از ارزش یادگیری نیز برخوردار است. شما در حین بحثهای خود با فرزندتان یاد میگیرید که چگونه رفتار کنید. نوجوان شما، رفتار و عملکردتان را در درگیریهای مختلف سرمشق خود قرار میدهد و بدین صورت نه تنها میآموزد که به هنگام درگیری با شما، چگونه رفتار کند بلکه سعی میکند این عادات رفتاری را به دیگر روابط خود نیز تعمیم دهد. به عنوان مثال، فرزندتان از تجربه مخالفت با شما یاد میگیرد که بدون پیش داوری به حرفهای دیگران گوش کند و صحبتهای آنها را قطع نکرده یا محل دعوا را ترک ننماید. این یادگیری، یکی از اجزای ضروری برنامه آموزشی زندگی خانوادگی است که به رفتار نوجوان در دوران بزرگسالی شکل میبخشد. هر زمان که شما درگیری جدیدی را با نوجوان خود آغاز میکنید به او میآموزید که در آینده و در چنین مواقعی، چه واکنشی از خود نشان دهد. اگر از درگیری و مشاجره با نوجوان خود فرار کنید، نه تنها فرصت شناخت او را از دست میدهید بلکه نمیتوانید به او آموزش دهید که به هنگام وجود عدم موافقت چگونه رفتاری سازنده از خود نشان دهد.
چرا در دوران نوجوانی میزان درگیری بیشتر است؟ با آغاز مخالفت فرزندتان با محدودیتهای قدیمی، توسعه علایق او و پیروی از همسالان، شما باید تصمیم بگیرید که با کدام یک از خواستهها، رفتارها، عقاید و ارزشهای او موافقت و با کدامیک مخالف کنید. اگر با آنهایی که تحملشان را ندارید، مخالفت کنید (مثل تاتو کردن) نوجوانان خیلی سریع در مقابل شما جبهه میگیرند و آزادیهای شخصی خود را به شما یادآوری میکنند. در چنین حالتی است که نوجوان با بیتوجهی به نظرات شما میگوید: “این بدن من است و هرکاری که دلم بخواهد با آن میکنم!”
حقیقت این است که پیروی و همکاری سالهای گذشته نوجوان، امروز به مخالفتی علنی (جر و بحث) و غیرعلنی (اهمال کاری و بی توجهی) تبدیل شده است. بنابراین، بسیاری از اوقات پیش میآید که باید برخی از محدودیتها را مشخص کنید تا نوجوانتان که تازه در ابتدای راه بزرگسالی است و هنوز کاملاً ویژگیهای کودکانه دارد مجبور شود مطابق آنها عمل کند. در چنین حالتی، شما باید با اصرار بیش از حد خود (غر غر مداوم) مقاومت نوجوان را تضعیف کنید و دست از سرش برندارید تا این که مجبور شود حتی اگر از روی بیمیلی هم که شده وظایف خود را در خانه انجام دهد.
در مثال پدری که در خانوادهای بزرگ شده بود که پدر و مادرش همواره جر و بحث میکردند، ما در نهایت به پدری میرسیم که بیشتر از آن چه عاشق دخترش باشد از درگیری و مشاجره متنفر است، جایگاه مهم خود را نزد دختر از دست میدهد، از بحث درباره تفاوتهای اساسی پرهیز میکند و علاقه ای ندارد با دختر خود بر سر انجام کارهایی که به عهده اوست، کلنجار برود. نتیجه چنین رفتاری این میشود که دختر یاد میگیرد به جای گوش دادن و انجام دادن نصایح پدر مخالفت بیشتری کند، اما همسر این مرد به گونهای متفاوت با تنبلی دختر خود برخورد میکند. او به آسانی از درگیری فرار نمیکند و از آن نمیترسد زیرا این خصوصیات بخش جدایی ناپذیری از وجود زنانه و رابطه- محور او را تشکیل میدهند. درحالی که او به راحتی میتواند به ابراز احساسات دختر خود گوش داده و به آن پاسخ دهد، پدر توضیح و بحث منطقی را برای کنترل موضوع ترجیح میدهد. بنابراین، اگر این والدین وارد بحث پرهیجانی با دختر خود بشوند، مادر برای شنیدن احساسات او میپرسد، “چه احساسی داری؟” درحالی که پدر برای کنترل منطقی احساسات او سوال میکند، “چرا چنین احساسی داری؟”
تجربیاتی که از مشاوره خانواده به دست آوردهام، نشان میدهد که نوجوانان بیشتر با مادران خود درگیری دارند تا با پدران، زیرا معمولاً مادران آمادگی بیشتری دارند تا با آنها وارد درگیری و مشاجره شوند. برخی از تحقیقاتی که بر روی نقش تفاوتهای جنسیتی در درگیریهای زناشویی انجام گرفته است نیز این نظر را تأیید میکنند. “سوالی که وجود دارد این است که آیا مردان تنها به این دلیل که نمیتوانند از پس درگیریهای زناشویی برآیند، عمدتاً پای خود را از این درگیریها کنار میکشند؟… مقاله این طور نتیجه گیری میکند که مردان با اتخاذ این رفتار در مراحل بالای درگیری زناشویی، سعی میکنند در ظاهر قدرت و اقتدار خود را حفظ نمایند.”
جایگزینی کودکی دلبند با نوجوانی خشن، استرس ناشی از این برداشت که عملکرد من به عنوان پدر ضعیف بوده است و وجود درگیری روزافزون با نوجوان، همه و همه پدر را از ادامه انجام وظایف پدری خود در در دوره سخت نوجوانی باز میدارد. درحالی که تعهد، رفتار سنجیده و شجاعت به همراه اندکی قدردانی از سوی نوجوان همه آن چیزی است که برای تقویت رابطه بین پدر و نوجوان نیاز است. بعدها، وقتی دختر یا پسرتان نگاهی به گذشته میاندازد، شنیدن این جمله از زبان او که اکنون فردی بالغ شده است چندان غیرعادی نیست: “مامان، بابا، ممنونم که در آن روزهای سخت من را تنها نگذاشتید.”
ایجاد ارتباط یک خیابان دو طرفه است
پس از تشخیص برخی از دلایل رایجی که میتواند پدر را از فرزند جدا کند، مهم است یادآوری شود که نوجوان شما نیز در قبال این رابطه مسوولیتهایی دارد. کارهای زیادی است که شما میتوانید برای برقراری رابطهای قوی انجام دهید، اما همه کارها به عهده شما نیست. پس سعی کنید با گفتن جملههایی نظیر آنچه در زیر میآید، حمایت نوجوان خود را جلب کنید:
“در طی گذر تو از کودکی به بزرگسالی، تغییرات زیادی در من و تو پدید خواهد آمد. هم زمان با اصرار تو برای کسب استقلال بیشتر، من نیز باید تصمیم بگیرم که چه وقت تو را از انجام کاری بازدارم و چه وقت با اطمینان خاطر به تو اجازه انجام کاری را بدهم، پس وجود درگیری در بین ما قطعی است. وظیفه تو این است که رابطهات را با من طوری تنظیم کنی که بتوانی به آزادی مورد نیازت دست پیدا کنی. وظیفه من هم این است که به تو بگویم چگونه به این هدفت برسی. اول باید بفهمی که تغییر چیست. رشد، یک تغییر است، تجربه حرکت از قدیم به جدید، از شباهت به تفاوت، از آشنا به ناآشنا و از صمیمی به غریبه. نوجوانی نیز یک تغییر است. برای من و خودت، تو دیگر همان کودک گذشته، آشنا و صمیمی نیستی. تو الان برای من، یک فرد جدید، متفاوت، ناآشنا و غریبه هستی. برای تو خیلی مهم است که این انتقال را درک کنی، زیرا همان طور که تو در دوران نوجوانیات تغییر میکنی، من هم به عنوان پدر در روشهای تربیتی خود تغییر ایجاد میکنم. وقتی آدم جدیدی میشوی، من کودکی را که در گذشته میشناختم از دست میدهم و دچار احساس غم و تنهایی میشوم. به همین دلیل ممکن است برای جلوگیری از این تغییر بر روی همان رفتارهایی که تو در گذشته داشتی، پافشاری کنم. وقتی تغییر میکنی، من هم مجبورم تغییراتی در خودم به وجود بیاورم که چندان تمایلی به آنها ندارم و این مساله من را عصبانی میکند. به همین دلیل ممکن است مدام از تغییرات تو انتقاد کنم. وقتی ناآشنا میشوی، عادت کردن به تو سخت میشود، طوری که من احساس ناراحتی میکنم. به همین خاطر تغییرهایت برای من عذابآور میشود. وقتی برایم غریبه میشوی، بی اطلاعی از تو برایم غیرقابل تحمل میشود و احساس ترس میکنم. بنابراین تغییرهایت برای من مایه نگرانی میشوند. برای کسب استقلال بیشتر، باید تلاش کنی تا رابطه محکمی بین من و تو برقرار شود. پس باید نسبت به تأثیری که دوران نوجوانی تو میتواند بر من داشته باشد، حساس باشی. اگر میخواهی در دوره رشد خود از حمایت من برخوردار باشی، سعی کن به موارد زیر عمل کنی، آن وقت می بینی که چقدر به نفع خودت تمام خواهد شد:
- با ابراز علاقه به من از احساس غمی که به خاطر اتمام دوران کودکیات حس میکنم، کم کن.
- عصبانیتی را که به خاطر ایجاد تغییرات ناخواسته در خودم احساس میکنم با کمک و همکاری بیشتر با من، کاهش بده. راههای جدیدی پیش پای من بگذار تا بدانم چه طور با تو همراه شوم و از این طریق از احساس زجرآوری که به دلیل عدم توانایی در ایجاد ارتباط با تو به من دست میدهد، کم کن. اطلاعات دقیق و کاملی از آنچه برایت اتفاق میافتد، در اختیار من قرار بده و با این کار مرا از احساس ترسی که به دلیل عدم اطلاع از تو به آن دچار میشوم، خلاص کن.
اگر بتوانی به موارد بالا عمل کنی، دیگر رابطه برقرار کردن با من در دوران نوجوانیات چندان کار مشکلی نخواهد بود. پس هدفت را بشناس: حفظ ارتباط بین من و خودت در زمانی که دوران نوجوانیات اصرار بر جدا کردن ما دارد. به یاد داشته باش: که اگر از تو احساس دوری کنم، زندگی با من واقعاً برایت دشوار میگردد. هر چه فاصله بین ما بیشتر شود، من هم بی خبرتر (نگران)، منفی گراتر (منتقد) و کنترل کنندهتر (محدود کننده) میشوم. واقعاً چه کسی دوست دارد با چنین پدری زندگی کند؟ پس عمداً خودت را از من دور نکن، مگر آن که بخواهی دچار چنین سرنوشت بدی شوی. در عوض میتوانی با انجام این چهار کار، کماکان رابطهات را با من حفظ کنی:
- به من ابراز علاقه کن؛
- با من همکاری کن؛
- به من فرصت بده تا بتوانم با تو ارتباط برقرار کنم؛
- همواره با من در ارتباط بمان.
هر چه بیشتر کمک کنی که در دوران نوجوانیات با تو ارتباط داشته باشم، آسانتر میتوانی به حمایت، آزادی و استقلال مورد نیازت از جانب من دست پیدا کنی. اگر این کار را برای من انجام دهی، من هم در مقابل سعی میکنم در برخورد با تو رفتاری منطقی داشته باشم.”
[/ihc-hide-content]
دوستان با بیشترین امتیاز در 2 هفته اخیر
[avans-user-list type=”carousel” action=”all” period=”all” number=10 col=1]
امتیازات شما
پس از ورود به سایت امتیاز شما نمایش داده می شود.
امتیاز شما: [avans-user-score]
آخرین دیدگاه ها