فصل اول: تفاوتگذاری دقیق به منظور کمک به خوانندگان برای درک بهتر
کتابی که پيش رو داريد شامل پارهای “توصيههای عملی” است. در این کتاب سعی بر آن است تا به این سوال پاسخ داده شود که: “پدر باید چه کارهایی انجام دهد و چه گفتههایی را بر زبان آورد تا بتواند ضمن مواجهه با چالشها و تغییرات دوران نوجوانی که به طور طبیعی به وقوع میپیوندند، رابطه خود را با فرزندانش حفظ کند؟” این کتاب، “شغل”، “میزان کار” و “نقش” پدر به عنوان ولی و مرد خانواده را به بحث میگذارد و با استفاده از توضیحات، مثالها و مکالمات بین اشخاص، به شرح راههای متفاوتی میپردازد که پدر میتواند با بهرهگیری از آنها در فراز و نشیبهای دوران نوجوانی به حضور موثر خود در این دوره از رشد ادامه دهد؛ دورهای که با سفر آزمون و خطای دخترها و پسرها به سوی کسب استقلال، آغاز میگردد.
لطفاً ضمن خواندن این کتاب، چهار نکته زیر را به خاطر بسپارید.
- ابتدا، توجه کنید که هیچ پدری نمیتواند به تمام ویژگیهای برجستهای که در این کتاب توضیح داده شده است، دست پیدا کند. چرا که این ویژگیها با وجود تعدد فراوان، برای هر خانوادهای مناسب نیستند. پس تنها آن دسته از نظرها و توصیهها را که با شرایط شما سازگار هستند، انتخاب کنید.
- دوم، روشهایی که با استفاده از آنها میتوانید با نوجوانان خود ارتباط برقرار کنید، بسیار بیشتر از آن هستند که در این کتاب توضیح داده شده است. مثالهای این کتاب تنها به شما کمک میکنند که بدانید به عنوان پدر انتخابهای متعددی پیش روی خود دارید.
- سوم، تفاوتهای جنسیتی بین زن و مرد که در این کتاب به آنها پرداخته شده است، تنها بر اساس تمایلات زنان و مردان، گوناگونی این تمایلات و خواستهای متفاوت افراد از آنها، دسته بندی گشته و هیچ الزامی را نمیرساند.
- و چهارم، به خاطر بسپارید که تعریف واحدی از پدر بودن که بتوان آن را به تمام پدرها بسط داد، وجود ندارد و اساساً نباید هم وجود داشته باشد. تجربههای متفاوت، خلق و خوی شخصی، تنوع فرهنگی، سنتهای خانوادگی، شرایط زندگی، آموزش مذهبی، ویژگیهای متفاوت پدر و فرزند و زندگی زناشویی، همه و همه موجب میشوند تا تعریف نقش پدری و ایفای آن حتی بین دو پدر هم دقیقاً یکسان نباشد. واقعیت این است که هیچ نسخه جهان شمولی از ویژگیهای پدری وجود ندارد. پس، وظیفه یک مرد تنها این است که با تمام وجود سعی کند بین محدودیتهای انسانی، تمایلات شخصی و شرایط زندگی خود، تعادل برقرار سازد.
پدر با طرز رفتار با افراد خانواده و دیگران، تأثیر فراوانی بر روی رشد فرزندان میگذارد؛ به ویژه نوجوانان که در جستجوی الگوهایی برای تقلید و تبعیت هستند. چنانچه پدر برهه حساس نوجوانی را نادیده بگیرد، فرصتهای خود را از دست بدهد، تأثیر این دوره را انکار نماید و از زیر بار مسوولیت شانه خالی کند، رابطه او با فرزندانش دچار مشکل میگردد.
این کتاب به شما نمیآموزد که چگونه یک پدر کامل شوید چون اساساً چنین فردی وجود ندارد. قدرت و ضعف، قضاوتهای خوب و بد، ملاحظهکاری و خودخواهی و کارهای درست و اشتباه، باید در کنار هم باشند و این بهترین شیوه رفتار پدر و مادر با فرزندان خود است. بنابراین، هدف من این نیست که به شما بگویم چگونه پدری کنید بلکه از شما میخواهم تا درباره این که میخواهید چگونه پدری باشید، فکر کنید، به ویژه در دوران نوجوانی فرزندانتان که تازه قسمت مشکل کار شما آغاز میگردد.
فصل اول: تفاوتگذاری دقیق به منظور کمک به خوانندگان برای درک بهتر
[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”6,7″ ihc_mb_template=”3″ ]
پدر، مادر نیست؛ نوجوان، بچه نیست
پدر شدن لحظه آغاز راهی است که به محض ورود به آن نه تنها باید قدم در نقش جدیدی بگذارید بلکه باید از مسئولیت شریک زندگی بودن نیز پا را فراتر گذاشته و مجموعه دلهره آوری از مسئولیتهای جدید را که تعاریف متفاوتی از مرد بودن ارایه میدهند، بپذیرید؛ تعاریفی مانند: تربیت کننده، نان آور، ولی و مرد خانواده.
برخی ازشما تجربه این “مسئولیت های جدید” را دارید و در مقایسه با دیگران با روی گشادهتری به استقبال آنها میروید. در واقع، تجربیات عموما رضایتبخشی که از پدر خود و شیوه تربیت کردن او به دست آوردهاید، نمونههای امید بخشی هستند که میتوانید به عنوان الگو مورد استفاده قرار دهید. “من میخواهم برای بچههایم بابای خوبی باشم، همان طور که پدرم بود.” از طرف دیگر، اگر از پدر خود محبت رضایت بخشی دریافت نکرده باشید؛ رابطه عاطفی خشکی با پدر داشته یا پدرتان حضور فیزیکی در خانه نداشته باشد؛ یا با پدری بد رفتار در خانوادهای بد زبان زندگی کرده باشید، از ایفای نقشی که هیچ اعتماد به نفسی در آن یا تصوری از انجام آن ندارید، احساس ترس میکنید. در بدترین حالت، ممکن است این طور احساس کنید که شما نیز مقدر شدهاید تا غصهها و آشفتگیهای قدیمی را که از دوران کودکی به خاطر میآورید در خانواده جدید خود به کار ببندید.
چنانچه اکثر خاطراتی که از بزرگ شدن خود به یاد میآورید دردناک باشند، سازگاری با نقش پدری برایتان بسیار سخت و اضطراب آور میشود. بنابراین به جای تعهد نسبت به نقش خود، از آن فرار میکنید و با سپردن تربیت کودک به همسر و قطع ارتباط با بچههای خود از ابتدا، از قبول این مسئولیت سر باز میزنید. احتمالاً این طور تصور میکنید که “هیچ چیز درباره پدر بودن نمیدانم!” البته که چنین نیست. تمام پدرها، مانند تمام مادرها بر اساس تجربیات دوران کودکی خود الگویی در اختیار فرزندان خود قرار میدهند که مربوط به شیوه پدری و مادری میشود که برای برخی شامل چگونه بودن و برای برخی شامل چگونه نبودن است. پدرانی که از پدر خود تجربیات مثبتی دارند، میتوانند تعاریف خود از این نقش را بر اساس “چگونه بودن” بنا کنند و پدرانی هم که تجربیاتی منفی دارند، میتوانند تا حدودی این تعاریف را بر اساس “چگونه نبودن” قرار دهند. آنها میتوانند صادقانه به خود بگویند: “من اطلاعات زیادی درباره پدر بودن دارم چون میدانم که چگونه رفتار نکنم.” و از این تجربیات منفی راهکاری مثبت ساخته میشود، چون پدر میتواند از خود بپرسد “حالا بر اساس این تجربیات، من میخواهم چگونه پدری باشم؟” و از این جاست که پاسخهای سودمند به ذهن متبادر میشوند: “میتوانم قدردان باشم نه ناراضی. میتوانم مشوق باشم نه عیبجو. میتوانم خود را علاقهمند نشان دهم نه بیتفاوت. میتوانم وقتم را با دیگران بگذرانم نه اینکه همیشه بگویم وقت ندارم. میتوانم در عین مخالفت، شنونده حرفهای دیگران باشم نه اینکه جلوی صحبت کردن آنها را بگیرم. میتوانم در حین مشاجره، معقول و منطقی باشم و از روی عصبانیت و با تهدید صحبت نکنم.”
اگر با خود عهد کنید که از این تجربه منفی که با رنج فراوان به دست آوردهاید در جهت مثبت استفاده کنید، دیگر مجبور به تکرار آن گذشته تلخ نخواهید بود. در جلسات مشاوره من، پدرانی هستند که با فراموش کردن آنچه دیدهاند، در صدد ایجاد آنچه که میخواهند، بر آمدهاند.
پدر، مادر نیست.
علاوه بر مقایسه بین شیوه رفتاری پدرتان با شما و شیوهای که شما میخواهید با فرزندانتان رفتار کنید، باید تقسیمبندی دیگری را نیز مد نظر قرار دهید که: پدر، مادر نیست.
پس از تولد کودک، شما باید به عنوان پدر عقبافتادگیهای فراوانی را که در رابطه شما و کودکتان وجود دارد، جبران کنید چرا که پدر و مادر هر کدام در زمانها و مکانهایی کاملاً متفاوت، روابط جداگانهای را با نوزاد تجربه میکنند. 9 ماه بارداری، زایمان و روابط صمیمانه بین مادر و نوزاد در هنگام شیر خوردن کمک میکند تا همسرتان رابطهای توﺃم با وابستگی عمیق فیزیکی با فرزندتان داشته باشد؛ او از ابتدا و با شیوههایی رمزآلود که شما هرگز قادر به تجربه آن نخواهید بود، پیوندی ناگسستنی را با کودک آغاز میکند. او کودک را میشناسد (و کودک او را) چه در داخل و چه در خارج از رحم.
به واقع، همسرتان جزﺋﯽ از کودک میشود زیرا کودک جزﺋﯽ از اوست، او به لحاظ ساختار بدنی به مادر وابسته است، در خون او شریک است و در جسم او زندگی میکند. بدین ترتیب است که رابطه کودک با مادر آغاز میشود: با وجود در رحم مادر، وابسته به وجود مادر و زاده شدن از مادر. مادر از همان آغاز الفتی خاص به کودک خود پیدا میکند؛ نوعی از پیوند که شما هرگز قادر به درک آن نخواهید بود. البته این بدان معنی نیست که شما نمیتوانید رابطهای عمیق، محکم و پایدار را با کودک خود برقرار کنید. به خاطر بسپارید که اگر پدر خواندهها و مادر خواندهها، ناپدریها و نامادریها و پدرها و مادرهای رضاعی، که نه به لحاظ جسمی و نه از نظر زیست شناختی با فرزندان خود در ارتباط هستند، میتوانند پیوندی قوی با آنها داشته باشند، مطمئناً یک پدر دلسوز و همخون هم میتواند چنین رابطهای برقرار سازد. همان طور که برات[1] (1997( در کتاب خود با عنوان پدر جدید[2] اشاره میکند، “با وجود آنکه تمرکز بخش عمده تحقیقات بر روی رابطه مادران و فرزندان است، برخی از محققان شروع به مطالعه رابطه پدر- فرزندی کردهاند. نتایج این تحقیقات آنچه را که پدران مسئول و جدی سالهاست در عمق وجود خود احساس میکنند، تأیید مینماید که اهمیت رابطه پدر- فرزندی کمتر از رابطه مادر- فرزندی نیست.”
وجود و عدم وجود این رابطه در اول راه میتواند بعدها بر توسعه نقش مربوط به والدین تأثیر بگذارد. مادر، به معنای واقعی کلمه، جسم خود را فدای کودک میکند؛ کودکی که برای مراقبت، معاش و زندگی به مادر وابسته است. از جانب دیگر، پدر با حمایت از مادر، از کودک حمایت میکند. این تعهدات اولیه اغلب نشان از آن دارند که بعدها پدر و مادر چگونه بین نقشهای جنسیتی مربوط به خود تمایز قاﺋل میشوند. مادر معمولا نقش قربانی را بر عهده میگیرد و مایل است به خاطر مراقبت از کودک از منافع شخصی و رفاه خود چشمپوشی کند. اما پدر اغلب حمایت خود را به لحاظ عملی نشان میدهد و به خاطر خانواده، خود را وقف کار و بهبود زندگی خانوادگی میکند. البته این تمایز یک تمایل است نه یک الزام، چرا که مطمئناً مادر هم میتواند خانواده را به لحاظ مالی تأمین نماید و پدر هم میتواند از خود فداکاری نشان دهد.
پس واضح است که در مقایسه با رابطه همسرتان با کودک، رابطه شما چندان نزدیک نیست. نوزاد در بدو تولد فورا مادر را میشناسد اما شما برای او غریبهاید. درست است که شما هم در تولد نوزاد مشارکت داشتهاید، اما به محض اتمام زایمان، لازم است در جلب محبت کودک بکوشید؛ بدین ترتیب که باید از طریق فیزیکی و عاطفی، در کلام و عمل، حضور خود را در دنیایی که کودک از خانواده برای خود ترسیم کرده است، اثبات کنید و پیوندی ایجاد نمایید که کودک بتواند در آن به مرور زمان، اعتماد، عشق و اتکا به شما را تجربه کند.
اگرچه عشق و عاطفه بین مادر و کودک امری ذاتی است، اما پدر باید سعی کند با رفتارهایش (مراقبت کردن، نوازش کردن و حرف زدن) احساسی مثبت در کودک ایجاد نماید تا این عاطفه بین آن دو نیز بر قرار گردد. کودک هم خیلی زود میآموزد که برای به دست آوردن رضایت پدر باید احساسی مشابه در او به وجود آورد. رضایت پدر و نوزاد از یکدیگر و چگونگی رابطه میان آن دو تا حد زیادی با یکدیگر مرتبط است. در واقع، حلقه اصلی اتصال پدر و کودک به یکدیگر رضایت است. با اینکه رابطه مادر- فرزندی به دلیل ذاتی بودن، بدون قید و شرط است، رابطه شما و کودکتان وابسته به شرایط است.
جالب اینجاست که این تفاوت از زبان نوجوانان زیاد شنیده میشود. “مامان نگران حالم است؛ اما بابا بیشتر نگران این است که چکار میکنم.” در حقیقت، دلیل این توجه این است که در دوران بلوغ، رابطه نوجوانان با والدین تحت تأثیر احساس نیاز آنان به استقلال و ایجاد تغییر قرار میگیرد و در نظرشان بحث مادر عاطفه- محور و پدر رضایت- محور مهم جلوه میکند.
می توانید این تفاوت را با ذکر نمونههایی از جلسات مشاوره من بهتر درک کنید؛ مثلا نوجوان جا افتادهای که میخواهد دختر مورد علاقه اش را به والدینش معرفی کند: “دلم میخواهد مادرم کسی را که با خود به خانه میبرم دوست داشته باشد، و پدرم هم او را تأیید کند.” یا نوجوان دیگری که میگوید: “میخواهم مادرم مرا دوست داشته باشد و پدرم به من افتخار کند.” پس، برای شما به عنوان پدر بسیار مهم است که در دوران نوجوانی فرزندانتان این تفاوت را همواره مد نظر داشته باشید. عدم رضایت شما از عملکرد آنها در مقاطع حساس زندگی میتواند رابطه شما و فرزندانتان را درست زمانی که به حضور شما برای امنیت، ثبات و حمایت نیاز دارند، دچار مشکل کند.
به دو مثال زیر که در آن پدر دو واکنش متفاوت نسبت به نوجوان خطاکار خود نشان داده شده است، توجه کنید. “آخه بچه، کِی میخواهی بفهمی! این چه حماقتی بود که کردی!” یا “باید عواقب کاری را که کردهای بپذیری، اما تنها نیستی، من هم کمکت میکنم.” اگر نوجوان بودید، دوست داشتید با کدام واکنش رو به رو میشدید؟ به عنوان پدر چه واکنشی را دوست داشتید نشان دهید؟ اگر میخواهید با نوجوان خود ارتباط نزدیکی داشته باشید – یا این رابطه را قطع کنید – باید به عنوان پدر، مساﺋل را با دقت بیشتری ارزیابی کنید.
همواره این اندرز قدیمی را آویزه گوش خود کنید که: از رفتار فرد ناراضی باشید، نه از خود او. “با انتخابت موافق نیستم، اما این مسأله چیزی از علاقهام به تو کم نمیکند.” نکته این جاست که شما باید بین تأیید یک عمل و ابراز رضایت خود از انجام آن تمایز قایل شوید و به تأیید نسبت به رضایت اهمیت بیشتری بدهید؛ زیرا رضایت شما از یک عمل، پذیرش آن را میرساند، اما تأیید آن، ذات، فایده و ارزش عمل را هدف قرار میدهد. شما باید به عنوان پدر صراحتاً این نکته را القا کنید که تأیید شما، امری تغییرناپذیر و بدون قید و شرط است اما رضایت شما مشروط به عمل نوجوانتان است و بسته به نوع انتخابهای او کم و زیاد میگردد. البته تأیید یک عمل، تضمینی بر رضایت از آن نیست (“میخواهم بدانی درباره کارهایی که میکنی چه نظری دارم”)، ضمن آن که عدم رضایت هم تأثیری بر تأیید ندارد. (“برایم مهم نیست که چه کار میکنی چون در هر حال عشقی که به تو دارم هم چنان محفوظ است.”)
به عقیده من، تفاوت در رابطه عاطفی اولیه بین نوزاد و پدر و مادر، میتواند بعدها منجر به تفاوتهای جنسیتی در نقش هر یک از والدین گردد.
اینطور به نظر میرسد که هم ویژگیهای جنسی که به طور طبیعی به هر فرد رسیده است و هم آموزههای جنسی که افراد در طول زندگی یاد میگیرند، در ایجاد تفاوت بین نقش پدرها و مادرها موثر هستند. پدرها برخلاف مادرها، نقش پدری خود را با برقراری ارتباط فیزیکی با نوزاد و ایجاد عاطفه اولیه، آغاز نمیکنند چرا که مردان و زنان در طول رشد خود تعاریف جنسیتی متفاوتی را میآموزند. همان طور که در قسمت های بعدی به طور مفصل شرح داده خواهد شد، نقشهای اجتماعی و جنسی که پسرها و دخترها تمایل دارند در گروههای همسال و هم جنس خود کسب کنند، با یکدیگر یکسان نیستند: مردان در طول رشد خود، اغلب توجه خود را بر روی رقابت و مهارت متمرکز میکنند، اما زنان، بیشتر به ارتباط و صمیمت توجه مینمایند. در نتیجه، من به این باور رسیدهام که مردان معمولاً در ایفای نقش پدری بیشتر بر روی عملکرد تاکید میکنند درحالی که زنان در انجام نقش مادری، اغلب بر روی روابط پافشاری مینمایند.
این حساسیت مضاعف مادرانه میتواند به مادران از همان ابتدای برقراری ارتباط با کودک، کمک کند و باعث افزایش عشق و علاقه بین مادر و کودک شود. در دوران طفولیت، غرایز مادران نسبت به نیازهای کودک یا مشکلات احتمالی او معمولاً حساستر از غرایز پدران است زیرا آنها ایفای نقش خود را با یک عاطفه بسیار عمیق پیوند میدهند و همین حساسیت مضاعف است که کودک نسبت به آن عکسالعمل نشان میدهد. اما مردان باید برای فهم شخصیت و خلق و خوی این موجود کوچک و عجیب، زمان زیادی را صرف “احساس کردن” و “درک” زبان غیرکلامی او نمایند؛ زبانی که کودک با آن خوشحالی و ناراحتی خود را میرساند.
این موضوع بارها به من اثبات شده است که مادرها درک بهتری از مسایل عاطفی نوجوان خود دارند و نشانههایی که بوی دردسر بدهند، هر چند هم که ظریف باشند، از چشم های تیزبین آنها دور نمیماند، اما ظاهراً درمورد پدرها این طور نیست وتنها رفتارهایی که به وضوح در پیش چشمشان رخ دهد یا مشکلات اساسی، میتواند توجه آنها را به خود جلب کند. بنابراین، نباید نگرانیهای همسرتان را نادیده بگیرید و بگویید که به خاطر مسایل بیاهمیت دچار نگرانی بیمورد شده است، بلکه برعکس باید به این حساسیت عاطفی و حس مادرانه عمیق او ایمان بیاورید. پس، به جای این که او را سرزنش کنید و بگویید: “تو زیادی نگران هستی”، بهتر است عاقلانه رفتار کرده و بپرسید: “فکر میکنی ممکن است اتفاق بدی بیافتد”؟ تجربیات جلسات مشاوره، به من نشان داده است که دلیل این طرز رفتار پدرها این است که میزان حساسیتشان نسبت به وضعیت نوجوان خود، به مراتب کمتر از میزان حساسیت مادرها است.
به مثال زیر توجه کنید. مادری حس میکند که در قرار ملاقاتی که دخترش دارد، چیزی مشکوک به نظر میرسد. او احساس خطر هم میکند، اما برای اثبات این شک خود مدرکی ندارد. بنابراین موضوع را با همسرش در میان میگذارد: “دقیقاً نمیدانم چرا ولی باید بگویم نسبت به این پسر که امشب قرار است با دخترمان بیرون برود، حس خوبی ندارم.” در این لحظه، شوهر به جای این که به زنش بگوید:”تو بیخودی نگران هستی” خودش هم کنجکاو میشود و همسر خود را ترغیب میکند تا دلواپسیاش را با دخترشان در میان بگذارد که زن هم همین کار را میکند:”خودم هم دقیقاً نمیدانم چرا ولی دلم شور میزند. فقط خواستم بدانی که حالا به هر دلیلی، اصلاً حس خوبی نسبت به قرار امشب تو ندارم. پس، ازت میخواهم که بیشتر از دفعههای قبل مراقب باشی.” دختر هم بعداً تحت تأثیر این احساس مادر با دقت بیشتری عمل میکند و وقتی بعد از تمام شدن فیلم، پسر پیشنهاد رفتن به مهمانی را به او میدهد، پیشنهاد او را رد میکند و مستقیماً به خانه بر میگردد. به عنوان یک روان شناس، باید بگویم که بارها و بارها ارزش حفاظتی این دانستههای درونی و رمزآلود مادرانه را به چشم خود دیدهام.
البته، قدرت عاطفه مادرانه هم چون اکثر ویژگیهای انسان، مانند یک تیغ دولبه عمل میکند که از یک سو قدرت و از سوی دیگر مشکل میآفریند. به همین دلیل است که مادر و کودک که از آغاز وابستگی نزدیکی به یکدیگر دارند، باید بعدها در مواجهه با مسایل جدی دوره رشد که در دوران نوجوانی رخ میدهند، به اندازهای که لازم است از یکدیگر فاصله بگیرند زیرا در غیر این صورت، پسر نوجوان به مادر خود خواهد گفت: “شما دیگر بیش از حد مراقب من هستید، دست از سرم بردارید!”، اما پدرها که غالباً از ابتدا رابطه نزدیکی با کودکان خود ندارند، باید در دوران نوجوانی و به هنگام برخورد با این مسایل جدی، سعی کنند رابطهای معقول با فرزندان خود برقرار کرده و در حفظ آن بکوشند چرا که در غیر این حالت، دختر نوجوان با گلایه به پدر خود خواهد گفت: “شما که هیچ چیزی از من نمیدانید بهتر است نگرانم هم نشوید!”
ولی برقراری ارتباط با کودک برای پدر چندان خالی از دردسر نیست زیرا اکثر مردان ضمن برخورد با هم جنسان خود در اجتماع این طور میآموزند که باید روابط را بر پایه معاشرت و انجام فعالیتهای مشارکتی بنا کنند. به همین دلیل است که وقتی مادر تنها با یک نگاه میتواند عشق و توجه خود را به کودک منتقل کند، پدر حوصله انجام چنین کاری را ندارد چون در آن از فعالیت خبری نیست. این دسته از مردان، اغلب چندین سال منتظر میمانند تا بالاخره بتوانند “کارها را به همراه کودکشان انجام دهند” و تا قبل از این که کودک بزرگ نشود و تواناییهای او برای انجام کارهای مشارکتی افزایش نیابد، اقدام به برقراری یک رابطه جدی نمیکنند. گذشته از این مساله، در این میان جنیست فرزندان نیز باعث ایجاد تفاوت در نوع ارتباط میشود؛ ارتباطی که با پسرها سختتر و با دخترها کمی آسانتر پیوند میخورد.
نتیجه این که رابطه پدر با فرزند همیشه متفاوت از رابطه مادر با فرزند است. تفاوتی که پدر باید آن را محترم بشمرد و بپذیرد و بداند که وظیفه او این نیست که از روی نقش مادر کپی برداری کند، نسبت به آن حس رقابت داشته باشد، از روی آن تقلید کند و سعی نماید او هم یک مادر دیگر شود. بلکه وظیفه او این است که با ارائه یک حضور ویژه و متفاوت به روشی خاص و منحصر به خود، به تکمیل نقش مادر بپردازد.
البته این بدان معنا نیست که پدر نمیتواند هیچ کدام از کارهای “مادرانه” را انجام دهد. بلکه جدای از شیر دادن، او قادر است به طور کامل در تمام کارهایی که به نگهداری از کودک مربوط میشود، مشارکت داشته باشد. به علاوه، او میتواند از عهده کارهایی هم که به طور سنتی جزو ویژگیهای “زنانه” محسوب میشوند، برآید؛ از قبیل: غذا دادن به کودک، همدلی کردن، توجه و حساسیت نشان دادن و تسکین دادن.
حقیقت این است که زنان و مردان ضمن رشد درجامعه، خود را با نقشهای جنسی متفاوتی تطبیق میدهند و با همین تفاوتها در نقش خود به عنوان پدر یا مادر ظاهر میشوند. آنها از دوران کودکی متوجه میشوند که اکثر چیزها به دو دسته زنانه و مردانه تقسیم میشوند و تعاریف مشخصی هم از این دو دسته میشود و نوجوانان هم باید مثل یک ربات خود را با این تقسیم بندیهای جنسیتی سادهانگارانه که منحصراً مبتنی بر تبعیضات جنسی هستند، تطبیق دهند و چنانچه این تقسیمبندی زیر پا گذاشته شود و مثلاً دختران علایق یا رفتارهای “مردانه” از خود نشان دهند (مانند درگیری فیزیکی) یا پسران علایق یا رفتارهای “زنانه” داشته باشند (مانند عروسک بازی) موجی از سرزنشهای بیرحمانه به دلیل رفتارهای غیرزنانه یا غیرمردانه به سوی آنها سرازیر میگردد.
تعریفی که شما از مرد بودن ضمن معاشرت با هم جنسان خود در اجتماع میآموزید، بخش عظیمی از تعریف نقش جنسیتان را در دوران پدری تشکیل میدهد. شما تفاوتهای جنسیتی را با بهرهگیری از عوامل تأثیرگذاری همچون، ایدهآلهای فرهنگی، همانندسازی با رفتار والدین، دستورالعملهای اجتماعی و تعامل با همسالان کسب میکنید. مثلاً ببینید که تحت تأثیر مساله انطباق با جامعه، چگونه دختران نوجوان از سوی جامعه از ابراز رفتارهای بسیار خشمگینانه (رفتار “مردانه”) و پسران نوجوان از گریه کردن (رفتار “زنانه”)، از یک زمانی به بعد و بنا به دلایلی، بازداشته میشوند، به طوری که دختران نوجوان هنگام عصبانیت، اشک میریزند و پسران نوجوان هنگام ناراحتی، خشمگین میشوند.
اکتسابی بودن نقش جنسیتی، این را نیز توضیح میدهد که چرا هنگامیکه دختران و پسران نوجوان در انجام نقش جنسیتی مربوط به خود شکست میخورند، بسیار اندوهگین میشوند. برهمین اساس است که پسران نوجوان پس از شکست در کار و دختران نوجوان پس از شکست در روابط، اغلب اوقات دچار افسردگی میگردند. برای اکثر پسران نوجوان، کار (“من هستم، چون کارم هست”) و برای اکثر دختران نوجوان، روابط (“من هستم، چون دوستانم هستند”) پایه ریز اصلی اعتماد به نفس و منشاء هویت آنها است. تحقیقات نیز این مساله را مورد تایید قرار داده است. حالتی از افسردگی وجود دارد که در روابط اجتماعی رخ میدهد و دختران خیلی بیشتر از پسران به آن مبتلا میشوند. در این نوع افسردگی، نشانههایی مثل ناتوانی و ترس از نادیده گرفته شدن توسط دیگر افراد، به چشم میخورد. در مقابل، حالتی دیگر از افسردگی وجود دارد که بیشتر در پسران دیده میشود و در آن شخص به انتقاد از خود میپردازد. این حالت نیز با نشانههایی مانند کمبود اعتماد به نفس و اشتغال ذهنی به مساله شایستگی و لیاقت، همراه است.
پس تعجبی ندارد اگر زن ها بخواهند کار را فدای روابط و مردها بخواهند روابط را فدای کار کنند. آنها به این صورت تربیت شدهاند و به همین دلیل است که در هنگام گرفتاری زنان تلاش میکنند پشتوانهای بیابند، اما مردان تمایل دارند یک تنه از پس تمام مشکلات برآیند.
در این مرحله از نوجوانی، دختران و پسران سعی میکنند با تقلید از ایدهآلهای جنسی که در فرهنگ رایج جامعه وجود دارند، چه از نظر شکل ظاهر و چه از نظر رفتار، خود را شبیه زنان و مردان کنند. آنها اکنون بیشتر از گذشته به ظاهر خود میرسند و سعی میکنند اعمال و رفتارشان “جذاب” به نظر بیاید و با پیروی از الگو های جوان و مشهور که در رسانههای عمومی نشان داده میشوند خود را به لحاظ جسمی کاملاً مردانه یا زنانه جلوه دهند. به عنوان مثال، در دوره دبیرستان دختران تمایل به عضویت در گروه تشویق مسابقات ورزشی به ویژه راگبی پیدا میکنند و با پوشیدن لباسهای متحد الشکل و مخصوص این مراسم نظر تماشاچیان را به خود جلب میکنند. به همین شکل پسران هم دوست دارند ورزش راگبی را انجام دهند به دلیل آنکه این ورزش پر از زد و خورد است و انجام این ورزش به معنی قوی بودن و مرد بودن است.
جامعه و فرهنگ، در تمایزهایی که بین دو جنس “مونث” و “مذکر” ایجاد میشود، تأثیرگذار است. از این رو، دوران بچگی شما تأثیر به سزایی در شکل گیری ویژگیهای مردانه شما در دوره پدری دارد. تجربیات روزگار کودکی، نه تنها بر روی شکل گیری عقاید شما درباره زن و مرد اثر میگذارد بلکه باعث میشود درمورد کودکان خود نیز به لحاظ ویژگیهای جنسیتی، انتظاراتی را در سر بپرورانید؛ کودکانی که ورود به مرحله نوجوانی برای آنها سرآغازی میشود تا معنای مرد یا زن شدن را تجربه کنند. پس لازم است زمانی را صرف کرده و برای خودتان مشخص کنید که تعریفتان از مرد و زن چیست، چرا که این تعریف بر روی واکنش شما نسبت به رشد دختر یا پسر نوجوانتان تأثیر میگذارد. شاید برایتان سخت باشد که قبول کنید نوجوانان به این دنیا نیامدهاند تا خواستهها و انتظاراتی را که شما از نقش جنسیتی زن و مرد دارید، برآورده کنند بلکه آنها مسوول یافتن و تعریف نمودن انتظارات خود هستند. وظیفه شما تنها این است که این انتظارات را درک کرده و بپذیرید. به عنوان مثال، همان طور که یک مادر معاشرتی و اجتماعی باید بیاموزد که دختر خجالتی و درون گرای خود را درک کند، پدری هم که سابقاً در دبیرستان ورزشکار بوده و اکنون هم از شیفتگان ورزش است باید یاد بگیرد که برای پسر خود که به جای ورزش به هنر علاقهمند است، احترام قائل شود.
تحقیقات نشان داده است که نوع ارتباط دختران و پسران با همسالانشان نیز متفاوت است مثلا اینکه دختران در مقایسه با پسران (1) روابط دوستانه صمیمانهتری را شکل میدهند، (2) اهمیت زیادی برای ادامه این صمیمت قائل میشوند و (3) از دوستان خود هم انتظار صمیمت بیشتری را دارند.
زنان جوان بیشتر تمایل دارند با یکدیگر گفت و گو کنند، راز خود را نزد دیگران بازگو نمایند و تجربیات عاطفی و افکار درونی خود را با آنها در میان بگذارند تا از این طریق بتوانند رابطهای صمیمانه با دیگران برقرار نمایند. درحالیکه مردان جوان بیشتر مایلند در فعالیتهای مشارکتی مانند انواع بازیها و ورزشها، حضور داشته باشند و در انواع ماجراجوییها شرکت کنند. به علاوه، زنان جوان ترجیح میدهند برای ایجاد یک رابطه استوار، از دیگران حمایت کرده و درباره مسایل شخصی خود با آنها درد و دل نمایند. این همه برای این است که آنان بخش قابل توجهی از اعتماد به نفس خود را در میزان قدرت خود برای برقراری ارتباط جستجو میکنند و برای سنجش میزان موفقیت خود از احساس خود به عنوان معیاری قابل اعتماد بهره میبرند. از طرف دیگر، مردان جوان برای ایجاد یک رابطه پایدار، درصدد مشارکت در کارهای بزرگ و مسابقات برمیآیند چرا که آنها قسمت عمدهای از اعتماد به نفس خود را در میزان قدرت خود برای انجام کارها به دست میآورند و برای سنجش این میزان از چگونگی فعالیت خود به عنوان معیاری قابل اعتماد استفاده مینمایند. تحت تأثیر این تعالیم اولیه، دختران اغلب میآموزند که به لحاظ عاطفی حساستر باشند، با دیگران بیشتر احساس همدلی کنند و احساسات خود را به زبان بیاورند و پسران نیز یاد میگیرند که عواطف خود را پنهان کنند، احساساتی نشوند و آن را به زبان نیاورند.
آنچه که مردان در طول رشد و ضمن معاشرت با هم جنسان خود میآموزند، از آنها پدری کار- محور میسازد که مدام فرزندش را تشویق به فعالیت و پیشرفت میکند درحالی که زنان در موقعیتی مشابه به مادری رابطه- محور تبدیل میگردند که بر روی رابطه و حمایت تأکید میورزد (بها دادن به وابستگی). گاهی اوقات نوجوانان هنگام توصیف روابط خود با والدینشان به این تفاوت اشاره میکنند: “بیشتر کارهایم را همراه پدرم انجام میدهم، اما بشتر حرفهایم را به مادرم میزنم.” روی هم رفته، پدر بیشتر به کار اهمیت میدهد و غالباً میگوید: ” چه کار میکنی؟” اما، مادر بیشتر حس همدردی خود را ابراز میکند و اغلب میپرسد: “حالت چه طور است؟”. “بابا برای من معلم بازی در میآورد، اما مامان به حرفهایم گوش میدهد.”
تأثیر تفاوت ذکر شده در بالا را میتوان بر روی احساسی که نوجوانان به دلیل رفتارهای والدین خود به آنها پیدا میکنند، مشاهده کرد: بروز نوعی عذاب عاطفی که نمونههای آن زیاد به چشم میخورد. در واقع، چنانچه مادر که بیشتر بر روی روابط پافشاری کرده و نقش قربانی را ایفا میکند، نوجوان خود را به دلیل کوتاهی در انجام وظایف فرزندی مورد سرزنش قرار دهد، این احساس گناه را به او القا میکند که: “من قدر زحماتی را که مادرم برایم میکشد، نمیدانم.”، “رفتار من با مادرم آن طور که باید و شاید، خوب نیست”. از سوی دیگر، اگر پدر که بیشتر بر روی موفقیت تأکید میکند و درمورد هر چیزی خوب و بد آن را میسنجد، نوجوان خود را به دلیل شکست در کارهایش مواخذه کند، این احساس گناه را در او شعلهور میکند که: “من آن چیزی نشدم که پدرم انتظارش را داشت”، “من به آرزوهایی که پدرم برایم دارد، نمیرسم”. بنابراین بهتر است مادر، نوجوان خود را تنها به این دلیل که از او به طور شایسته قدردانی نکرده است، سرزنش ننماید و پدر هم به او به خاطر بیکفایتیاش در انجام کارها سرکوفت نزند. در هر دو مورد و به ویژه در روابط بین مادر و دختر و پدر و پسر، این عذاب تا عمق وجود نوجوانان پیش میرود تا آن جا که باعث میشود گمان کنند نمیتوانند برای پدر و مادر خود هیچ کار مثبتی انجام دهند.
منظور من از آنچه که تا به حال گفته شده است، این نیست که پدر نمیتواند با فرزندان خود رابطه خوبی برقرار کند و به تعهدات خود عمل نماید، بلکه منظور این است که مادر به دلیل بهرهمندی از قدرت بیشتر برای برقراری ارتباط، غالباً میتواند نقش پدر را نیز برعهده بگیرد. به شواهد اجتماعی که در این مورد به دست آمده، توجه کنید: قشر عظیمی از والدینی را که پس از طلاق به تنهایی سرپرستی خانواده خود را برعهده میگیرند، مادران تشکیل میدهند، اما پدران در موارد مشابه به ترک فرزندان خود اکتفا میکنند! پس از طلاق نیز حضانت کودکان بیشتر به مادران داده میشود (نه به دلیل جانبداری از آنها توسط قاضی). طبق مقاله چاپ شده در سایت والدین بدون شریک (www.ParentsWithoutPartners.org) باعنوان “حقایقی درباره خانوادههای تک سرپرست” که از سرشماری انجام شده در سال 2000 در ایالات متحده آمریکا به دست آمده است، “تعداد خانوادههای تک سرپرست در سال 2000 به رقمی بالغ بر 12 میلیون رسیده است… از این تعداد، 85 درصد والدینی را که حضانت فرزندان خود را به عهده گرفتهاند، مادران و تنها 15 درصد آنها را پدران تشکیل میدهند… حدود یک سوم مادرانی که حضانت فرزندان خود را به عهده گرفتهاند نیز، ازدواج دوباره نکردهاند.”
البته این بدان معنا نیست که وضعیت به همین منوال باقی مانده است. “طبق اطلاعات به دست آمده از سرشماری که در مارچ 2002، توسط دایره سرشماری آمریکا صورت گرفته است، در 189000 خانوار از تعداد خانوادههایی که در آنها پدر و مادر کودک با هم زندگی میکنند، فردی که ترجیح داده در خانه بماند، پدر بوده است. گرچه این رقم در مقایسه با 11 میلیون کودکی که با مادرشان زندگی میکنند ناچیز به نظر میآید، اما نسبت به تعداد کودکانی که تا سال 1994 با پدرانشان زندگی میکردهاند، رشد 18 درصدی داشته است.”
با این حال و علی رغم افزایش تعداد پدرهایی که مایلند حضانت کودک خود را بپذیرند، افزایش تعداد پدرهایی که تمایل دارند سرپرستی خانوادههای تک سرپرست را برعهده بگیرند، زیادتر شدن تعداد پدرهایی که ترجیح میدهند درخانه بمانند و افزایش پدرانی که علاقهشان به خانواده از علاقه پدر خودشان به خانواده بیشتر است، تعداد بیشمار مادرانی که سرپرستی خانوادههای تک سرپرست را برعهده دارند، نشان میدهد که زنان بیشتر از مردان حاضرند با چالشها و مسوولیتهای یک سرپرست متعهد، دست و پنجه نرم کنند. به واقع، عاطفهای که از هنگام تولد بین مادر و فرزند به وجود میآید و این حقیقت که مادر میآموزد تا برای روابطش با افراد دیگر در محیط اطراف خود ارزش قائل شود، از او سرپرستی میسازد که نسبت به وظایف خود احساس تعهد بیشتری میکند.
تاکید بیش از حد پدرها و مادرها بر روی کار و روابط میتواند برای آنها نارساییهای متعددی را در پی داشته باشد. فرضاً، مادری که بیش از حد به روابط خود با دیگران اهمیت میدهد، سعی میکند با نادیده گرفتن خود، تمرکز اصلیاش را بر روی دیگران بگذارد. او به مصلحت خود فکر نمیکند، به دیگران توجه زیادی معطوف میدارد، مسوولیتهای زیادی برعهده میگیرد و نهایتاً خود را فدای مصالح دیگران میکند و در این راه تنها از وجود خود مایه میگذارد. پدری هم که بیش از اندازه به کار خود اهمیت میدهد، تلاش میکند با نادیده گرفتن دیگران تمرکز اصلیاش را بر روی خود بگذارد. او به خاطر منافع خود، به مصالح دیگران توجه نمیکند، به طور افراطی به خود و کارهایش مشغول میگردد، توجه زیادی از دیگران مطالبه میکند، بی ملاحظه و بی تفاوت میشود و نهایتاً به فردی خودبین تبدیل میگردد که خانواده خود را فدای خواستههایش میکند. در نتیجه، بسیاری از مادران میتوانند از رفتار شوهران خود سرمشق گرفته و توجه بیشتری به خودشان داشته باشند و بسیاری از پدران هم میتوانند با سرمشق قرار دادن رفتار همسران خود بیاموزند که نباید دیگران را از توجه خود بینصیب بگذارند.
پدر بیشتر به کار توجه مینماید
در مجموع، پدرها به دلیل نوع آموختههایی که به عنوان جنس مذکر، در طول رشد خود در جامعه و معاشرت با هم جنسان خود کسب میکنند و به دلیل این که نمیتوانند از پیوندی همانند آن چه مادر با کودک خود از طریق به دنیا آوردن برقرار مینماید بهره ببرند، توجهشان بیشتر به کار معطوف میشود و عمدتاً بر روی عمل، توانایی و پیشرفت تمرکز مینمایند. بنابراین، تاکید پدر به عنوان مرد، بر روی مسایلی قرار میگیرد که با آن چه مادر به عنوان فرد رابطه- محور بر روی آنها پافشاری میکند، متفاوت است؛ مسایلی از قبیل: بودن (تجربه کردن و حس کردن)، در ارتباط بودن (رابطه و صمیمت) و سعادتمند بودن (حس ارزشمندی و خوشبختی).
تحقیقات مختلف نیز این تفاوت جنسی را مورد تایید قرار داده است. دیوید گری[3] که متخصص روان شناسی است، در کتاب خود با عنوان زنان، مردان: تحول تفاوتهای جنسی انسان[4] (1998) توضیح میدهد که چگونه “پسرها فعالیتهای رقابتی را با نگاهی گزینشی، سرمشق خود قرار میدهند و در بین گروههای هم سال و هم جنس خود اقدام به کسب تجربیات واقعی میکنند و از این رهگذر میآموزند که به چه ترتیبی برتری اجتماعی درون گروهی را از آن خود کنند و مهارتهای ویژه ای را که برای مردان در فرهنگ آنان همواره موضوع رقابت است، کسب نمایند. آنها یاد میگیرند که چگونه به موفقیت فرهنگی دست پیدا کنند. اما زنان و دختران به اشارههای اجتماعی بیشتر اهمیت میدهند (مانند حالت چهره)، از پیامهای اجتماعی بیشتر استفاده میکنند (مانند لبخند زدن)، در موقعیتهای اجتماعی بسیار مدبرانه و با مهارت از اشارههای احساسی بهره میبرند و برای توسعه روابط اجتماعی صمیمانه، از انگیزه بیشتری برخوردارند.”
واضح است که هم توجه به کار و هم توجه به رابطه در رشد کودک موثر است. اما آنچه که باید به خاطر بسپارید این است که زنان همیشه در برقراری رابطه و مردان همیشه در انجام کار، برتر نیستند. تجربه این را به شما اثبات خواهد کرد که هستند مردان بی شماری که مهارتهای ارتباطی بالا دارند و زنان بسیاری که تا عالیترین مرتبه شغلی پیش میروند.
با این وجود، احساس رضایتی که از توجه به کار به پدران دست میدهد باعث میشود که بسیاری از آنها نقش مربی را برای خود مناسب ببینند: روشی مرکب از دستور دادن و انگیزه بخشیدن به منظور کمک به دختر یا پسر برای توسعه تواناییهای بدنی، فرمانبرداری از هنجارهای اجتماعی، روحیه تیمی و انگیزه رقابت. در عین حال، برخی از پدرانی که درونگرا و غیرمعاشرتی هستند سعی میکنند محبت خود را با کار زیاد و تامین خانواده به لحاظ مالی، ابراز نمایند.
مادر “گرم و پرعاطفه” و پدر “سرد و خشک” تمایزی است که من هنوز هم از لابهلای توصیفهایی که والدین از والدین خود و نوجوانان از خانواده خود ارایه میدهند، میشنوم؛ توصیفهایی که بار دیگر حقیقت زن رابطه- محور و مرد کار- محور را به تصویر میکشند. اما با همه این تفاسیر، آنچه که از بررسی عمیقتر موضوع به دست می آید این نیست که مادر با محبتتر از پدر بوده یا هست بلکه این است که میشود محبت را از راههای گوناگون ابراز کرد. درصورتی که مادر تمایل دارد با اظهار علنی عشق خود به کودک و با رفتاری حاکی از مهربانی، محبت خود را به طور مستقیم به کودک ابراز نماید، پدر مایل است محبتی را که به فرزند خود دارد با کار و ارایه خدمات مطمئن به نمایش بگذارد. “پدرم هیچ وقت به من نمیگفت مرا دوست دارد و برخلاف مادرم، هیچ وقت مرا بغل نمیکرد. اما با کارهایی که انجام میداد، از هزار راه مختلف، محبت خود را به من و خانواده نشان میداد.” درک صادقانه این موضوع، میتواند تصور غلط پدری نامهربان را که هیچ وقت نمی گوید دوستت دارم، در نظر شما نقش برآب کند. اما چنانچه نتوانید به این تشخیص برسید که پدرتان سعی میکند محبت خود را نه با کلمات عاشقانه بلکه با کارهای صادقانه ابراز نماید، این احساس به شما دست میدهد که مورد بی مهری واقع شدهاید درحالی که این گونه نیست؛ او با انجام کار برای خانواده از روی خلوص و با فراهم نمودن پشتوانههایی مطمئن برای شما، محبت خود را نشان داده است. درمورد بسیاری از مردان که دیگر اکنون جزء نسل قدیمی به شمار میآیند نیز، یافتن شغلی ثابت، نقطه شروع حمایت از خانواده و قدم اول در اظهار عشق پدرانه به حساب میآمده است.
طبق مشاهدات من از جلسات مشاوره، نقطه ضعف اصلی پدر به عنوان سرپرست کار- محور این است که گمان میکند عدم رضایت مداوم از اعمال و رفتار نوجوانان باعث میشود آنها بیشتر تلاش کرده و بهتر کار انجام دهند. “آن قدر به انتقاد کردن ادامه میدهم که نظر و هدفت را اصلاح کنی!” اما حقیقت این است که انتقاد بیش از اندازه احساسات نوجوانان را خدشه دار میکند و آنها را از شنیدن گفتههای پدر و انجام آنچه او از آنها میخواهد، باز میدارد. انتقاد از جانب والدین آزاردهنده بوده و جای تقدیر باقی نمیگذارد بلکه تنها نوجوانان را وا میدارد تا کمتر از قبل با پدر و برای پدر کاری انجام دهند. پدر نیز در این میان، با شعلهور کردن حس تنفر و عصبانیت در نوجوان خود، رابطهاش را با او دچار تنش میکند. “هر کاری هم که انجام بدهم که به نظر میرسد تنها چیزی است که برای بابا واقعاً مهم است، او باز هم ناراضی است!”. پدر به عنوان یک مربی کار- محور، باید به جای ایراد گرفتن از اشتباهات و اصرار بر این تفکر غلط که عدم رضایت از کارهای فرزند موجب پیشرفت او میگردد، گوشه چشمی هم به محاسن فرزند خود داشته باشد چرا که از این راه به مراتب زودتر به نتیجه میرسد.
البته، دختران نوجوان از انتقادهای پدر بیشتر ضربه میخورند. پدر با نکوهش مداوم و عدم توجه به نکات مثبت دختر خود، تمام ارزشی را که او برای خود قایل است از بین میبرد و بدین ترتیب او را برای به دست آوردن ذرهای تایید در پی مردان دیگر میفرستد؛ مردانی که میتوانند از این نیاز عاطفی برآورده نشده به نفع خود بهرهبرداری کنند و سپس هنگامی که دختر دچار دردسر میشود، تنها چیزی که از جانب پدر دریافت میکند، سرزنش مضاعف است. پس، خطاب به پدران میگویم که: خود را گرفتار نظارت، انتقاد و اصلاح نکنید، چرا که تنها چیزهایی که فرزندانتان به طور جدی نیازمندشان هستند، دریافت رضایت و تایید شماست.
نکته آخراینکه، برای خود مشخص کنید در نقشتان به عنوان پدر، تا چه اندازه به کار اهمیت میدهید و تا چه اندازه رابطه برایتان مهم است. کار- محوری و رابطه- محوری دو خصوصیتی هستند که نوجوانان آنها را در شما و مادر خود مشاهده کرده و انتظار دریافت رفتاری مطابق با این علایق را از جانب هر دوی شما دارند. شاید شما بخواهید ترکیب کار و رابطهای که دارید را حفظ کنید یا شاید هم بخواهید تغییری جزیی در آن بدهید، اما حداقل از ترکیب این دو با هم مطلع باشید. زیرا، آنچه که از شما به فرزندانتان میرسد به این که چه کسی هستید و چگونه هستید، مربوط میگردد.
پس خودتان را ارزیابی کنید و برای شروع از خودتان بپرسید نوجوانتان کدام یک از عبارات زیر را درمورد شما و همسرتان صحیح میداند.
- پدر بیشتر درمورد این که چه کاری انجام میدهی و چگونه آن را انجام میدهی، صحبت میکند اما مادر بیشتر درباره این که حالت چه طور است و چه حسی داری حرف میزند.
- پدر به تیزهوشی ارزش فوق العادهای میدهد، اما برای مادر احساس مهم است.
- پدر تحمل “کند ذهنی” را ندارد، اما مادر “ناجوانمردی” را نمیتواند تحمل کند.
- پدر بیشتر بر روی شغل و مادر بیشتر بر روی خانواده تمرکز میکند.
- پدر از سخت کار کردن، موفقیت و آمادگی برای آینده سخن میگوید و مادر درباره دوست پیدا کردن، یاری بخش بودن و حفظ رابطه صحبت میکند.
- پدر دوست دارد مانع طرح اختلاف نظرها شود، اما مادر میخواهد درباره اختلاف نظرها صحبت شود.
- پدر اتفاقات را ارزش گذاری میکند، اما مادر اتفاقات را میپذیرد.
- پدر عقاید شما را زیر سوال میبرد، اما مادر به عقاید شما گوش میدهد.
- پدر بیشتر دوست دارد با فرزند خود در انجام فعالیتهای بیرون از خانه همراهی کند، اما مادر بیشتر دوست دارد در خانه بماند و از فرزند خود نگهداری نماید.
- پدر مشاجره میکند تا برنده شود، اما مادر بحث میکند تا متوجه شود.
- پدر کم صحبت میکند و مادر خیلی زیاد.
- پدر میخواهد خیلی سریع ترتیب مشکلات را بدهد، اما مادر میخواهد بداند که چه چیزی باعث بروز مشکل شده است.
- پدر برای جلوگیری از مشکلات، فرزند خود را کنترل میکند، اما مادر مشکلات احتمالی را حس کرده و به او گوشزد میکند.
- پدر تحمل دعوا را ندارد و میخواهد که سریع قضیه را فیصله دهد، اما تحمل مادر در مقابل دعوا بیشتر است و سعی میکند با گفت و گو آنچه را موجب دعوا شده است، برطرف کند.
این قبیل تفاوتها از تضاد بین کار- محوری و رابطه- محوری پدرها و مادرها ناشی میشوند، تفاوتهایی که ذاتی نیستند بلکه انتخاب شدهاند و با تمرین قابل تغییر هستند. به یاد داشته باشید که ازدواج رابطهای است که در آن هریک از دو نفر میتواند از طرف مقابل تاثیر بپذیرد. بنابراین با گذشت زمان، پدر و مادر میتوانند برخی از خصوصیات ارزشمند یکدیگر را که خود در آغاز راه از آن بیبهره بودهاند، کسب نمایند. “چون شوهرم تبحر خاصی در پیدا کردن راه حل برای مشکلات دارد، من هم از او یاد گرفتهام که چگونه این کار را انجام دهم.” ، “چون همسرم استاد این است که درباره آنچه او را نارحت کرده، بی پرده صحبت کند، من هم یاد گرفتهام که همین طور رفتار کنم.”
کمکهایی که پدران با تمرکز بر روی کار به فرزندان خود میبخشند، بسیار راهگشا هستند و تنها چیزی که نیاز است به آن توجه کنند این است که نباید از مسایل مرتبط با رشد دختر و پسر خود غافل بمانند، به ویژه در دوران نوجوانی که نوجوانان سعی میکنند با نگاهی به مساله چه کسی بودن و چگونه بودن، تعریف دوبارهای از ماهیت خود ارایه دهند و تحولی نو در خود پدید آورند. از این رو است که این گلایه دایمی نوجوانان از پدران شنیده میشود که: “تنها چیزی که از من میپرسی این است که دارم در مدرسه چه کار میکنم!” آیا پدرها واقعاً نمیفهمند که صفت “دانش آموز” تنها بخش بسیار کوچکی از شخصیت بزرگتر دختر یا پسر نوجوانشان را تشکیل میدهد؟ آیا علاقهمند نیستند که بیشتر بدانند؟ واقعاً اهمیت نمیدهند؟ پس روش درست را انتخاب نمایید: با نوجوانتان ابتدا به عنوان یک شخص و سپس به عنوان یک کننده کار رفتار کنید.
نوجوان، بچه نیست.
از آن جا که اغلب مادران رفتار دلسوزانهتری دارند و راحتتر میتوانند در روابط خود با فرزندان تا عمق مسایل عاطفی پیش بروند، ظاهراً از آنچه که برای ادامه رابطه با فرزندان، علاقه نشان دادن به آنها و مراقبت کردن از ایشان در دوران نوجوانی لازم است، برخوردار هستند؛ دورانی که فرزندشان آن کودک مطیع گذشته نیست؛ چون حالا، دختر و پسر کوچولوی آرام و بامزه آنها بزرگ شده است. در زیر به چند نمونه رایج تغییراتی که با پایان دوران بچگی و آغاز دوران نوجوانی به وقوع میپیوندد، اشاره میگردد.
- تغییر از فردی صمیمی به آدمی غریبه؛
- تغییر از فردی ملاحظه کار به آدمی خودمحور؛
- تغییر از فردی که شما را میستود به آدمی که دائماً از شما انتقاد میکند؛
- تغییر از فردی که شب ها زود میخوابید به آدمی که تا دیروقت بیدار میماند و صبح دیر از خواب بلند میشود؛
- تغییر از فردی که هر چه را شما دوست داشتید، دوست میداشت به آدمی که دیگر هرچه را شما دوست دارید، نمیپسندد؛
- تغییر از فردی مثبت گرا به آدمی منفی نگر؛
- تغییر از فردی که همه چیز را به شما میگفت به فردی درون گرا؛
- تغییر از فردی صادق به آدمی پنهان کار؛
- تغییر از فردی کوشا به آدمی تنبل؛
- تغییر از فردی مطیع به آدمی سرکش؛
- تغییر از فردی که از بودن با خانواده لذت میبرد به آدمی که ترجیح میدهد وقتش را با دوستانش بگذارند؛
- تغییر از فردی که همیشه راضی بود به آدمی که درباره همه چیز جر و بحث میکند؛
- تغییر از فردی که در پی گرفتن نمرات بالا بود به آدمی که فقط میخواهد درسهایش را قبول شود.
نوجوانان، در این مرحله با به دست آوردن آزادی بیشتر به قوانین شما اعتراض میکنند، به راحتی تسلیم خواستههای شما نمیشوند، با همسالان خود روابط دوستانه عمیقتری برقرار میکنند، خط قرمز حریم های ممنوع را میشکنند، برای خود برنامه مستقلی تنظیم میکنند و برای همذاتپنداری افراد جدیدی را برمیگزینند.
پدرها (درحالی که احساس ناامیدی میکنند) در مواجهه با تغییرات ناخوشایند اما طبیعی دوران نوجوانی شروع به عیبجویی میکنند. آنها (درحالی که احساس طردشدگی میکنند) در پاسخ به سرکشی و جدایی طلبی نوجوانان خود را از فرزندانشان دور میکنند. پدرها (درحالی که احساس خشم میکنند) در مقابل مقاومت و جر و بحث نوجوانان که البته در این دوران طبیعی است، سخت گیری خود را بیشتر میکنند و از تنبیه به عنوان اهرمی برای خاتمه دادن به جر و بحث یا اعمال فشار برای اطاعت استفاده میکنند. اما عیب جویی، طرد کردن و عصبانیت از جانب پدر فقط و فقط فاصله او را با فرزندانش بیشتر میکند.
رنجش روزافزونی که غالب پدران از جانب نوجوانان خود دریافت میکنند برای آنها بسیار مشکلآفرین میگردد، به ویژه در آغاز راه که صبر و تحملشان برای رویارویی با درگیری و مخالفت نیز پایین است. برای این دسته از مردان، دوران نوجوانی به مثابه معیاری میماند که مسوولیت پذیری آنها را به عنوان یک پدر به بوته آزمایش میگذارد. آیا آنها ایستادگی میکنند یا سرتعظیم فرود میآورند؟ آیا آنها فعالانه به وظایف پدری خود عمل میکنند یا انجام آنها را به همسر خود محول مینمایند؟
پیوند بین مادر و کودک، تعهد بیشتری که او نسبت به وظایف مادری خود احساس میکند و عزم راسخش برای حفظ رابطهای مداوم با فرزند، او را به طور کامل در برابر مشکلات دوران طوفانی نوجوانی بیمه میکند. در حالی که دوری پدر و فرزند میتواند در دوران دشوار نوجوانی او را از انجام وظایفش بازدارد. به علاوه، پدری کردن برای پسر نوجوان و پدری کردن برای دختر نوجوان چالشهای بسیار متفاوتی را پیش روی پدر قرار میدهد و او را به روشهای متفاوتی محک میزند. همان طور که در فصلهای بعد به آن خواهیم پرداخت (فصلهای 11 و 12)، پسران نوجوان به مسایلی مانند “عهدهداری” و مقایسه خود با پدر روی میآورند، در حالی که برای دختران نوجوان مساله “احترام” و جدی گرفته شدن از جانب پدر به عنوان یک زن، مهم قلمداد میشود.
[/ihc-hide-content]
آخرین دیدگاه ها